حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ )ابن احمد شجری از وزرای دربار الراضی باﷲ عباسی بود و در خانه ٔ علی بن هارون بن علان یهودی جهبذ بر قرن الصراة سکونت داشت و چنان مردم و همسایگان را آزرده بود که چون ابومحمدبن جعفر حاکم بغداد شد و احمدبن شجری را بگرفت ، مردم ریختند و خانه ٔ او را آتش زدند. چند روز میسوخت و تهمت وی آن بود که میخواهد عبداﷲ پسر الراضی باﷲ را به خلافت بنشاند. (الاوراق صولی ص 204).
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۵ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن اشناس از روات است . رجوع به حسن بن محمدبن اسماعیل شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن امان اﷲ دهلوی . رجوع به حسن عظیم آبادی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ام قاسم . رجوع به حسن بن قاسم بن عبداﷲ شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن امین الدولة. رجوع به حسن بن احمدبن هبةاﷲ حلبی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ )ابن ایوب . از اصحاب امام کاظم . او راست : کتاب الحدیث . (ذریعه ج 2 ص 146) (ج 6 ص 320، از فهرست شیخ طوسی ).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن ایوب قرطبی . رجوع به حسن حداد شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن باقربن احمد تبریزی . درگذشته ٔ 1337 هَ . ق . رجوع به حسن مجتهد شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن باقربن عبدالرحیم شریف . رجوع به حسن صاحب جواهر شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن باقر قره باغی ، شاگرد شیخ مرتضی انصاری . او راست : التسامح فی ادلة السنن که در 1260 هَ . ق . پایان یافته است . (ذ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن بناء بغدادی . رجوع به حسن بن احمدبن عبداﷲ شود.