حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن سهل بن عبداﷲ سرخسی ، کاتب و خطیب فصیح ، وزیر مأمون عباسی و پدر پوران زوجه ٔ مأمون بود و شعرا در مدح اوقصیده ها دارند. در پایان عمر به مرض سویداء گرفتار و دیوانه شد و او را زنجیر کردند و در خراسان به سال 203 هَ . ق . درگذشت . (وفیات الاعیان ). صاحب ذریعه گوید: بخشی از «جاویدان خرد» را حسن بن سهل از پهلوی به عربی برای مأمون عباسی ترجمه کرد و ابن مسکویه آنرااز نو تحریر کرده است . (ذریعه ج 5 ص 78 و ج 4 ص 400).
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۲ ثانیه
حسن آباد امجدی . [ ح َ س َ دِ اَ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان در 38هزارگزی شمال باختر سنقر و دوهز...
حسن آباد گنبزی . [ ح َ س َ دِ گُم ب َ] (اِخ ) دهی است از دهستان چناران بخش حومه ٔ شهرستان مشهد در 65 هزارگزی شمال باختری مشهد و دو هزارگزی ش...
حسن آباد گنبکی . [ ح َ س َ دِ گ ُ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گنبکی بخش فهرج شهرستان بم در 25هزارگزی جنوب خاوری فهرج و 10هزارگزی راه ف...
حسن آباد گودرز. [ح َ س َ دِ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گل تپه فیض اﷲبیگی بخش مرکز شهرستان سقز در 28هزارگزی شمال خاور سقز و دوهزارگزی جنوب...
حسن آباد هرندی . [ ح َ س َ دِ هََ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ غربی شهرستان رفسنجان در 14هزارگزی باختر رفسنجان و هفت هزارگزی شم...
حسن آق قوینلو. [ ح َ س َ ] (اِخ ) معروف به حسن بیگ یا اوزن حسن بن امیرعلی بن عثمان بن قتلغبیگ بن حاجی بیگ ، مکنی به ابونصر. نخستین فرمانرو...
حسن بزرگ امید. [ ح َ س َ ن ِ ب ُ زُ اُ ] (اِخ ) ابن محمدبن کیا بزرگ امید. یکی از امرای اسماعیلی الموت است . وی بجای پدرش محمد نشست و مقالات...
حسن قره حصاری . [ ح َ س َ ن ِ ق َ رَ ح َ ] (اِخ ) ابن حسین رومی حنفی . او راست : «شامل اللغة» که در 947 هَ . ق . تألیف کرده است . (هدیة العارف...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حسن اعظامقدسی (تولد 1308 ق)، روحانى و نویسنده. ملقب به اعظام الوزاره. در تهران متولد شد. بعد از فراگیرى مقدمات عربى نزد سید علىاکبر امام جمعه، مدتى ...