حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عجلان بن رمیثه بن ابونمی شریف حسنی . امیر مکه متولد به مکه (775 هَ . ق . / 1373 م .). و درگذشته در مصر (829 هَ . ق . / 1426 م .). از طرف امیر مصر در 798 هَ . ق . حاکم مکه شد و در 811 هَ . ق . نائب السلطنه ٔ حجاز شد و در 828 هَ . ق . به مصر رفت و در آنجا درگذشت . (اعلام زرکلی چ 1 ص 229).
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۱ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حصن . [ ح ِ ] (ع اِ) بنا و جای استوار که درون آن رسیدن نتوانند. جان پناه . حصار. پناه گاه . (ترجمان عادل ).دز. (مهذب الاسماء). قلعه . دژ. جای ...
حصن . [ ح ِ ] (ع مص ) نهفته شدن زن . (زوزنی ). در پرده و پرهیزگار شدن زن .
حصن . [ ح ُ / ح َ / ح ِ ] (ع اِمص ) پارسائی زن . (منتهی الارب ). پارسائی . (دهار). عفت زن .
حصن . [ ح ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ حَصان و حِصان .
حصن . [ ح َ ] (ع مص ) پارسا گردیدن زن . در پرده شدن و پرهیزگار شدن زن . شوی کردن زن . (منتهی الارب ).
حصن . [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی بمکه . (معجم البلدان ).
حصن . [ ح ِ ] (اِخ ) موضعی بین حلب و رقه . (معجم البلدان ). و محمدبن حفص از آنجاست .
حصن . [ ح ِ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های هشتگانه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان . حدود آن از شمال به دهستان حومه ٔ زرند و سیریز، از خاور به دهستا...
حصن . [ ح ِ ] (اِخ ) ابن ابی بکرالباهل ، مکنی به ابی ریاح . محدث است .