حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن فیروزان . وی عم ماکان بن کاکی بود و چون ماکان کشته شد وشمگیر او را به اطاعت دعوت کرد و او در ساری بودو دعوت را نپذیرفت و به خراسان رفت و با لشکر ابوعلی صاحب خراسان ، وشمگیر را محاصره کرد و ابوعلی با وشمگیر صلح کرد و حسن که ناراضی بود، متمرد شد و بر گرگان مسلط گردید. (ابن اثیر وقایع سال 330 هَ . ق .)
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۱ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبدالکریم بن عبدالسلام غماری مغربی (617 / 712 هَ . ق .). محدث و ساکن قاهره بود. (دررالکامنة ج 2 ص 19).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمدبن عبدالجبار، معروف به ابن حصینة. از درباریان آل مرداس در حلب بود (388 - 457 هَ . ق .). دیوان شعر ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد قرشی . رجوع به حسن سرحی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حسین مکی . رجوع به حسن سمرقندی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن حمدان . از امرای حمدانی برادر سیف الدوله ٔ حمدانی در آغاز قرن چهارم در دربار عباسی بود و به امارت موصل ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سعیدبن اسماعیل . رجوع به حسن عسکری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ )ابن عبداﷲبن سریل بن سعید. رجوع به حسن عسکری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن علی تبریزی . رجوع به حسن هشترودی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمد بخشی . رجوع به حسن بخشی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن عمر. رجوع به حسن تنوخی شود.