حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن فیروزان . وی عم ماکان بن کاکی بود و چون ماکان کشته شد وشمگیر او را به اطاعت دعوت کرد و او در ساری بودو دعوت را نپذیرفت و به خراسان رفت و با لشکر ابوعلی صاحب خراسان ، وشمگیر را محاصره کرد و ابوعلی با وشمگیر صلح کرد و حسن که ناراضی بود، متمرد شد و بر گرگان مسلط گردید. (ابن اثیر وقایع سال 330 هَ . ق .)
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۲.۶۸ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن مرزبان . رجوع به حسن سیرافی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اردبیلی . رجوع به حسن اردبیلی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ اصفهانی . رجوع به حسن لکذه شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ برسوی . رجوع به حسن هاتف شود.
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن عبداﷲ خلوتی . رجوع به حسن سیم کش شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ رومی . رجوع به حسن وجیهی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ شافعی . رجوع به حسن خوشابی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ عثمانی . رجوع به حسن نیشابوری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ عثمانی مصری . رجوع به حسن عفانی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ )ابن عبداﷲ قاضی بغدادی . رجوع به حسن بندینجی شود.