حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن قحطبه ٔ طائی . از سرداران معروف آغاز حکومت عباسی بود. در 97 هَ . ق . متولد و در 136 هَ . ق . از طرف منصور به حکومت ارمنستان منصوب شد و در 140 هَ . ق . او را با 70 هزار سوار به ملطیه فرستاد و جنگ تابستانی سال 162 هَ. ق . را او اداره کرد و به داخل روم رفت و رومیان لقب «تنین » به وی دادند. او در بغداد در 181 هَ . ق . درگذشت . (زرکلی چ 1 ص 238). و رجوع به حسن حلبی شود.
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۱.۲۲ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن عبدالخالق اسکندری شرف الدین ابوعلی غزولی . محدث است . و ابن رافع در معجم گوید: از وی اجازه دارم . (درر...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن علی بن حمود. رجوع به حسن حمودی شود.
حسن .[ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یسار. رجوع به حسن بصری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن مطهر،معروف به علامه ٔ حلی . رجوع به حلی و علامه حلی شود.
حسن .[ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن محمد دجیلی بغدادی حنبلی (663 - 732 هَ . ق .). در کودکی قرآن را حفظ کرد و در دمشق برمزی تلمذ کرد. (دررالکا...
حسن . [ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف معروف به ابن عشرة. رجوع به ابن العشرة و ذریعه ص 221 و 246 و روضات الجنات شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عمر. رجوع به حسن رسولی شود.
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن یوسف عباسی . رجوع به حسن مستضی ٔ شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن یوسف یکشهری . رجوع به حسن یکشهری شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) حسن الملاحة الفوی الحنفی . او راست : «نتیجةالفرضیین فی تعیین فرائض الوارثین ». که با جدولها و چ سنگی در 1321 هَ . ق . ...