حسن
نویسه گردانی:
ḤSN
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن طوسی . وی پسر شیخ الطائفه ٔ طوسی صاحب تهذیب و استبصار میباشد. و کنیت او ابوعلی و تا 515 هَ . ق . زندگی میکرده است . قسمتهائی از کتاب «بشارة المصطفی » که به نام «امالی ابن الشیخ » نیز معروف است ، از املای وی بوده که از 509 هَ . ق . به بعد در نجف القا کرده است . و ابن طاوس وی را «الخال » نامیده و دائی خویش شمرده است .و نیز او راست : «الانوار». (ذریعه ج 2 ص 309 و 411).
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن منزول مکنی به ابوعلی مازنی . او راست : تحفةالملوک که در 1155 هَ . ق . نگاشته وخود آن را شرح کرده است ....
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن هارون . رجوع به حسن مهلبی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی بن علیم . رجوع به حسن بطلیموسی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی بن حسن بن جعفربن عبیدﷲ حسینی ، مکنی به ابومحمد بغدادی معروف به ابن اخی طاهر. از سادات شیعه ٔ امام...
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن محمد اصفهانی . رجوع به حسن تاجا شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدباقر. رجوع به حسن مدرس شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدباقربن عبدالمطلب . رجوع به حسن عریضی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمد بشتاکی بدرالدین ابومحمد حنفی . مفتی در دارالعدل حلب بود و در 772 هَ . ق . درگذشت . (دررالکامنة ج 2 ص 44).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدجعفر استرآبادی . رجوع به حسن شریعتمدار شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن محمدحافظ. رجوع به حسن حلوانی شود.