اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حصن

نویسه گردانی: ḤṢN
حصن . [ ح ِ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های هشتگانه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان . حدود آن از شمال به دهستان حومه ٔ زرند و سیریز، از خاور به دهستان سبلوئیه ، از جنوب به بخش رفسنجان و از باختر به دهستان نوق رفسنجان . این دهستان در دامنه واقع شده و هوای آن معتدل و آب آن از قنوات است . از 21 آبادی تشکیل شده و در حدود 1500 تن سکنه دارد. راهش مالرو است . مرکز دهستان ، قریه ٔ حصن است . محصولش غلات ، حبوبات ، پنبه و پسته و صادرات آن پسته است . اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی آن قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱,۷۲۲ مورد، زمان جستجو: ۴.۹۶ ثانیه
حسن . [ح َ س َ ] (اِخ ) ابن سلام جیلانی بن حسن تیمجانی در زمان تألیف ریاض العلماء (1106 هَ . ق .). شیخ الاسلام گیلان بود. او راست : حاشیه بر...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) سلیمان بن خالد حلی عاملی . در 802 هَ . ق . اجازه ای به حسین بن محمد حمویانی داده است و خود شاگرد محمدبن مکی شهید اس...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن سلیمان بن زیاد طائی حلبی . ناظر لشکر حلب بود و در 768 هَ . ق . درگذشت . (دررالکامنة ج 2 ص 16).
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن سماعة. رجوع به حسن بن محمدبن سماعةبن مهران شود.
حسن .[ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن سواربن بابا بهنام ، مکنی به ابوالخیربن الخمار (381 - 489 هَ . ق .). مسیحی بود و مسلمان شد. او راست : «تدبیر المشایخ...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن سهل بن نوبخت ، منجم . او راست : «الانواء». (ذریعه ج 2 ص 409) (قفطی ج 4 ص 400). و رجوع به خاندان نوبختی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن سهل بن عبداﷲ سرخسی ، کاتب و خطیب فصیح ، وزیر مأمون عباسی و پدر پوران زوجه ٔ مأمون بود و شعرا در مدح اوقصیده ها...
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن السیوفی . رجوع به حسن حصکفی شود.
حسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) ابن شاوربن طرخان . رجوع به حسن نفیسی شود.
حسن . [ ح َ س َ ](اِخ ) ابن الشجری . رجوع به حسن بن احمدالشجری شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.