اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حقا

نویسه گردانی: ḤQA
حقا. [ ح َق ْ قا ] (ع ق ) قسم بحق . سوگند با خدای . بخدا قسم . بحق حق . بحق خدا :
حقا که ندارد بر او دنیاقیمت
واﷲ که ندارد بر او گیتی مقدار.

فرخی .


ور خواجه ٔ اعظم قدحی کمتر خواهد
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه .

منوچهری .


این شعر که در مدح تو امروز بخواندم
حقا که چنین بود و چنین است و چنین باد.

سنائی .


آز بی بخش تو حقا که توانگر نشود
گبر بی یاد تو واﷲ که مسلمان نشود.

سنائی .


بلی ! وحقا! آن سفریست که بازگشت ندارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 442).
|| راستی . براستی . الحق . الحق و الانصاف . لاجرم :
جز تلخ وتیره آب ندیدم بدان زمین
حقا که هیچ بازندانستم از زکاب .

بهرامی .


ای معتمد شاه بدین عز و بدین جاه
حقا که سزاواری حقا که سزاوار.

فرخی .


حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید
من نیز از این پس تان ننمایم آزار.

منوچهری .


حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن بپایمردی همسایه در بهشت .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
حقا. [ ح ِ ] (اِخ ) حقاء. نام موضعی به نعمان از منازل هذیل . (معجم البلدان ).
حقاء. [ ح ِ ](ع اِ) درد شکم از خوردن گوشت . || حقو.
حقاء. [ ح َ ] (ع اِ) ازار. || جای ازار بستن از میان .
حق ا. [ ح َق ْ قُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) امری که مخالفت آن اجراء حد یا تعزیرایجاب کند. مقابل حق الناس . رجوع به ماده ٔ حق شود...
هقع. [ هََ ق َ] (ع مص ) سخت گشن خواه گردیدن ناقه . (منتهی الارب ).
هقع. [ هََ ] (ع مص ) داغ کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هقع. [ هََ ق ِ ] (ع ص ) آزمند و حریص . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.