حقارت . [ ح َ رَ ] (ع اِمص ) ذلت . خواری . (از اقرب الموارد). زبونی . پستی . فرومایگی . کوچکی . || (مص ) خرد شدن . حقیر شدن . (زوزنی ). خوار شدن . زبون شدن . || خرد شمردن . کوچک شمردن . تحقیر
: در هیچکس بچشم حقارت نظر مکن
تا در تو هم بدیده ٔ تحقیر ننگرند.
خواجه عبداﷲ انصاری .
مبین در هیچ شخصی از حقارت
که نپذیرد در این جا دل عمارت .
ناصرخسرو.
در من بحقارت نتوان کرد نگاه
یک باز سپید به ز صد باز سیاه .
ادیب صابر.
دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت ... پس این توانگر بچشم حقارت در فقیر نظر کردی . (گلستان ). رجوع به حقارة شود.