اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حکم

نویسه گردانی: ḤKM
حکم . [ ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن ابان ، مکنی به ابوعیسی .اسحاق گوید: از مشایخی شنیدم میگفتند حکم بن ابان سید مردم یمن بود. وی نماز میخواند و چون او را خواب میگرفت خویش را در دریا میانداخت و میگفت با ماهی ها برای خدای بزرگ شنا کن . حکم از عکرمه و جز او بشنید وبه سال 154 هَ . ق . درگذشت . (صفةالصفوة ج 2 ص 168).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حکم آباد. [ ح ُ ] (اِخ ) قصبه مرکز دهستان حکم آباد بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. سکنه ٔ آن 3215 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه ، ک...
حکم آباد. [ ح ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش صفی آباد شهرستان سبزوار است . این دهستان در جنوب باختری صفی آباد و خاور دهستان ...
حکم انداز. [ ح ُ اَ ] (نف مرکب ) تیرانداز که هیچگاه تیر او خطا نکند. قَدرانداز. قادرانداز : به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگندکه نیست همچو منی ش...
حکم ثانی . [ ح َ ک َ م ِ ](اِخ ) ملقب به المستنصر. نهمین خلیفه ٔ اموی اسپانیااز 350 تا 366 هَ . ق . رجوع به حکم المستنصر شود.
حکم بیاضی . [ ح ُم ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حکمی که تنها به امضاء یا مهر شاه یا امیری رسد و بدفاتر نگذرد، برای پنهان ماندن محتوی آن ...
حکم دمشقی . [ ح َ ک َ م ِ دِ م َ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر اطبائی است که در عصر بنی امیه ظهور نمود. پدرش ابوالحکم هم یکی از بزرگان عالم پزشکی...
ابوداود حکم . [ اَ وو دِ ح َ ک َ ](اِخ ) محدث است و عبادبن العوام از او روایت کند.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.