حکم
نویسه گردانی:
ḤKM
حکم . [ح َ ک َ ] (اِخ ) ابن معبدالاصفهانی ، مکنی به ابی عبداﷲ.از شاعران است . وی بعربی شعر می گفت . (ابن الندیم ).
واژه های همانند
۶۸ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۰ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حکم آباد. [ ح ُ ] (اِخ ) قصبه مرکز دهستان حکم آباد بخش صفی آباد شهرستان سبزوار. سکنه ٔ آن 3215 تن . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه ، ک...
حکم آباد. [ ح ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش صفی آباد شهرستان سبزوار است . این دهستان در جنوب باختری صفی آباد و خاور دهستان ...
حکم انداز. [ ح ُ اَ ] (نف مرکب ) تیرانداز که هیچگاه تیر او خطا نکند. قَدرانداز. قادرانداز : به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگندکه نیست همچو منی ش...
حکم ثانی . [ ح َ ک َ م ِ ](اِخ ) ملقب به المستنصر. نهمین خلیفه ٔ اموی اسپانیااز 350 تا 366 هَ . ق . رجوع به حکم المستنصر شود.
حکم بیاضی . [ ح ُم ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حکمی که تنها به امضاء یا مهر شاه یا امیری رسد و بدفاتر نگذرد، برای پنهان ماندن محتوی آن ...
حکم دمشقی . [ ح َ ک َ م ِ دِ م َ ] (اِخ ) یکی از مشاهیر اطبائی است که در عصر بنی امیه ظهور نمود. پدرش ابوالحکم هم یکی از بزرگان عالم پزشکی...
ابوداود حکم . [ اَ وو دِ ح َ ک َ ](اِخ ) محدث است و عبادبن العوام از او روایت کند.