اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حکمت

نویسه گردانی: ḤKMT
حکمت . [ ح ِ م َ ] (ع اِمص ) حکمة. دانایی . علم . (تعریفات ). دانش . (مقدمةالادب ) (دهار). دانشمندی . عرفان . معرفت :
جهان سربسر حکمت و عبرت است
چرا بهره ٔ ما همه غفلت است .

فردوسی .


مقهور به حکمت شود این خلق جهان پاک
زیرا که حکیم است جهانداور قهار.

ناصرخسرو.


نه هرچ آن تو ندانی آن نه علم است
که داند حکمت یزدان سراسر؟

ناصرخسرو.


بشناس هم این را و هم آنرا بحقیقت
حکمت همه این است سوی مردم هشیار.

ناصرخسرو.


اگر حکمت به دست آری به آسانی روی زینجا
وگر حکمت نیلفنجی برون باید شدن بستم .

ناصرخسرو.


بهتر ز بار حکمت بر شاخ نفس بر نیست
خوشتر ز نفس دانا زی عاقلان شکر نیست .

ناصرخسرو.


هان و هینش کنم از حکمت زیرا خر
بازگردد ز ره کژ به هان و هین .

ناصرخسرو.


بیان کن حال و جایش را اگر دانی مرا ورنه
مپوی اندر ره حکمت ز تقلید ای پسر عمیا.

ناصرخسرو.


حکمت از حضرت فرزند نبی باید جست
پاک وپاکیزه ز تشبیه و ز تعطیل چو سیم .

ناصرخسرو.


ولیکن بقر نیستی سوی دانا
اگر جویدی حکمت باقری را.

ناصرخسرو.


با آنچه ملک عادل انوشیروان ... را سعادت ذات ... و اختیار حکمت ... حاصل است ، می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه ). و پادشاه شهر خویش را بگنجهای حکمت مستظهر گردانی . (کلیله و دمنه ). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. ...اما غرض آن بود که شناخته شود که حکمت همیشه عزیز بوده است . (کلیله و دمنه ).
تهی از حکمتی بعلت آن
که پری از طعام تا بینی .

(گلستان ).


گنج صبر اختیار لقمان است
هرکه را صبر نیست حکمت نیست .

(گلستان ).


|| فرزانگی . فرزانی . || حلم و بردباری . || درست کاری . (السامی فی السامی ) (مهذب الاسماء). درست کرداری . (غیاث ). صواب کاری . || راست گفتاری . ج ، حِکَم . || شناسایی حق لذاته و شناسایی خیر بخاطر بکار بستن آن و آن عبارت است از تکالیف شرعی . این معنی در تفسیر کبیر در ذیل آیه ٔ : ذلک ممّا اوحی الیک ربک من الحکمة. (قرآن 39/17). در سوره ٔ بنی اسرائیل آمده است و قریب به این معنی است . آنچه اهل سیر و سلوک گویند از اینکه حکمت معرفت آفات نفس و شیطان و ریاضات است و حکمت به این معنی اخص است از علم حکمت ، زیرا این یکی ازانواع آن بشمار میرود. (ترجمه از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ایجاد. || تعلم و فراگرفتن حلال و حرام ، چنانکه ابن عباس حکمت را در آیه های قرآن چنین تفسیر کند. (تعریفات ).
- حکمت منطوق بها ؛ علوم شرعی و علوم طریقت است . (تعریفات ).
|| (ع اِ) عدل . داد. || نبوت . حکم نبوت . || قرآن . فرقان . || انجیل . || زبور. || کردار درست . || گفتار درست . (مهذب الاسماء). سخن استوار. (زوزنی ). کلام موافق حق . هر کلامی که موافق حکم است . کلام معقول . (تعریفات ). || حقیقت هر چيزی . || هیأت نیروی عقلی و علمی متوسط بین جربزه و بلادت ، و جربزه افراط این قوه وبلادت تفریط آن است پس حکمت قوه ٔ میان جربزه و بلادت است . (از تعریفات ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || حجت و برهان قطعی که مفید اعتقاد باشد نه مفید ظن و اقناع . خداوند فرماید : و من یؤت الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً. (قرآن 269/2). ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة. (قرآن 125/16).(از کشاف اصطلاحات الفنون ). || حکمت چیزی ؛دلیل و سبب و جهت آن : هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی علت . || غایت . یعنی فایده و مصلحتی که بر فعل مترتب میشود، بدون آنکه فاعل را به انجام فعل برانگیزد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || هر یک از جوامعالحکم یا کلمات قصار، مشتمل بر پند و اندرز و موعظت :
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم .

شهید.


گفته امت مدحتی خوبتر از لعبتی
سخت نکو حکمتی چون حکم بومعاذ.

منوچهری .


رودکی رفت و ماند حکمت اوی
می بریزد نریزد از می بوی .
و دیگر آنکه پند و حکمت و لهو و هزل بهم پیوستند. (کلیله و دمنه ).
حکمت اندر عرب فراوانست
وز همه خوبتر یکی آنست
که عدی چون شد از عداوت خال
هم نشین سباع و وحش و وعال
نشنیدی که راند در امثال
رو تو عم غم شناس و خال وبال .

سنایی .


لقمان حکیم اندر آن قافله بود، یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را [ دزدان را ] نصیحتی کنی ... گفت دریغ کلمه ٔ حکمت باشد با ایشان گفتن . (گلستان ).
- امثال :
به لقمان حکمت آموزی چه باشد ؟ (جامع التمثیل )؛ حکمت به لقمان آموختن غلط است .
حکمت به لقمان آموختن ؛ تعبیری مثلی است بمعنی آموختن چیزی به کسی که خود اعلم به آن است .
|| (اصطلاح فلسفه ) حکمت علمی است که در آن بحث میشود از حقایق اشیاء، چنانکه هست در نفس الامر به اندازه ٔ قدرت و توانایی بشر. و موضوع حکمت اشیاء موجود در خارج و ذهن است و فایده و غایت آن وصول به کمالات است در دنیا و رستگاری و نیکبختی است در آخرت و این اشیاء و اعیان بر دو قسم است : یاافعال و اعمالی است که وجود آنها تحت قدرت و اختیارماست یا نیست . علم به احوال قسم نخست از آن جهت که منجر بصلاح معاش و معاد میگردد، حکمت عملی نامیده میشود و علم به احوال قسم دوم حکمت نظری زیرا مقصود از آن با نظر حاصل میگردد و هر یک از حکمت عملی و حکمت نظری بر سه قسم تقسیم میشوند. اما حکمت عملی زیرا یاعبارت از علم بمصالح شخص به تنهایی است تا به فضایل آراسته و از رذایل پاک و مبری گردد و آن علم تهذیب اخلاق نامیده میشود و در علم اخلاق از آن سخن میرود. یا عبارت از علم بمصالح جماعتی است که در خانه با هم همکاری دارند چون پدر و مادر و فرزندان و آقا و نوکر، این قسم را علم تدبیر منزل گویند. و یا عبارت از علم بمصالح جماعتی است که در شهر با هم زندگی میکنند،و آنرا علم سیاست مدنی گویند. و اما حکمت نظری یا علم به احوال چیزی است که در وجود خارجی و تعقل احتیاج به ماده ندارد و آن علم الهی است . و یا علم به احوال چیزی است که در وجود خارجی فقط احتیاج به ماده ندارد، و آن علم اوسط است که آنرا علم ریاضی و تعلیمی نیز گویند و یا علم به احوال چیزی است که هم در تعقل و هم در خارج احتیاج به ماده دارد و آن علم ادبی است که طبیعی نیز نامیده میشود. علوم حکمت بر هفت نوع است : اول منطق که بر همه مقدم است و بعد تعالیم «ارتماطیقی »، هندسه ، هیأت ، موسیقی ، طبیعیات و سپس الهیات . و هر یک از اینها مشتمل است بر فروعی که بر آنها متفرع میگردد. ملّت هایی که بیش از همه به این علوم توجه و عنایت داشته اند دو ملت بزرگ فارس و روم بوده اند. بازار علوم در میان این دو رواج کامل و تمدن و پیشرفت و آبادانی در میان آنان وجود داشت و حکومت و فرمانروایی و نفوذ جهانی پیش از ظهور اسلام به این دو دولت منحصر بود. کلدانیان و سریانیان و قبط به سحر و جادوگری و ستاره شناسی و تأثیرات و طلسمات توجه ٔ خاص داشتند. باری علوم عقلی در میان ایرانیان دارای مقام ممتازی بوده ، بلکه گفته شده که این علوم بوسیله ٔ ایرانیان به دست یونانیان افتاد؛ در آن هنگام که اسکندر، دارا را بقتل رسانید و بر کشور وی مستولی گردید و بر کتابها و کتابخانه ها و علوم آنان دست یافت . ولی مسلمین هنگامی که بر شهرهای ایران استیلاء یافتند و بکتابهای ایرانیان دسترسی پیدا کردند، سعدبن ابی وقاص به عمربن خطاب در این باره نامه نوشت و تکلیف خواست . عمر فرمان داد که همه ٔ آن کتابها را در آب بیفکنندبه این استدلال که اگر در آنها هدایت و ارشادی وجود داشته باشد خداوند مسلمین را بوسیله هدایت قرآن از آنها بی نیاز ساخته است و اگر ضلالت و گمراهی در آن کتابها باشد خداوند ما را کفایت میکند. پس آن کتابها رادر آب ریختند و یا در آتش سوختند و بدین وسیله علوم فارس از میان رفت . (تلخیص و ترجمه از کشف الظنون ج 1بنقل از ابن خلدون ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و نفایس الفنون شود. و صاحب غیاث گوید: حکمت علمی است که در آن بحث کرده شود به احوال اشیای موجودات خارجیه چنانکه هست در نفس الامر بقدر طاقت بشری و آن بر سه گونه است : طبیعی و ریاضی و الهی . طبیعی علمی است که بحث کرده شود در آن از اموری که در تعقل و وجود خارجی محتاج باشد بسوی ماده ، چنانچه آب و هوا و دیگر اجسام بسیط و مرکبه . و ریاضی علمی است که بحث کرده شود در آن از اموری که فقط در وجود خارجی محتاج بسوی ماده باشد، چنانچه مقدار و عدد خاص که موجود در مادیات است نه مطلق عدد. زیرا که بعضی از مطلق عدد موجوددر خارج بدون ماده است چنانچه در عقول عشره . و الهی علمی است که بحث کرده شود در آن از اموری که بوجود خارجی و تعقل هر دو محتاج نباشد بسوی ماده ، چنانچه باری تعالی و عقول . و باید دانست که بعضی محققان چنین تفصیل کرده اند که حکمت ، دانستن چیزها باشد چنانکه هست و قیام نمودن بکارها چنانکه باید. پس حکمت منقسم میشود به دو قسم : یکی علمی و دیگری عملی . علمی تصور حقایق موجودات بود و این را حکمت نظری نیز گویند. و عملی ممارست حرکات و مزاولت صناعات باشد. و حکمت نظری سه قسم است : اول علم مابعدالطبیعه . دوم علم ریاضی . سوم علم طبیعی . اما اصول علم مابعدالطبیعه دو باشد یکی علم الهی دوم علم فلسفه ، اولی و فروع آن چند نوع است چون معرفت نبوت و بحث امامت و احوال معاد. اما اصول ریاضی چهار است : علم هندسه و علم عدد و علم موسیقی و فروع آن و علم مناظر و مرایا و علم جراثقال . اما اصول علم طبیعی هشت صفت باشد اولاً سماع طبیعی ثانیاً سماع عالم ثالثاً علم کون و فساد رابعاً آثار علوی خامساً علم معادن سادساً علم نباتات سابعاً علم حیوانات ثامناً علم نفس و فروع آن علم طب و علم احکام نجوم و علم فلاحت و غیر آن باشد. اما علم منطق غیر ازاین علوم است و آن آلت است برای تعلیم علوم هرچند از علوم حکماست که ارسطو آنرا وضع کرده ، لیکن داخل هیچ یکی از این علوم نیست مگر در تحت حکمت نظری داخل است . و حکمت عملی سه قسم است : اول تهذیب الاخلاق دوم تدبیر منازل سوم سیاست مدن . (غیاث ). || (اصطلاح صوفیه ) حکمت مسکوت عنها؛ نزد صوفیه اسراری است که با هیچکس نتوان گفت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). اسرار حقیقت است که با عوام نتوان گفت زیرا برای آنان زیانبخش و یا مهلک است ، چنانکه در روایت است : رسول خدا(ص )با جمعی از یاران در یکی از کوچه های مدینه عبور میفرمود، زنی حضرت را سوگند داد که با جمع خود بخانه اش روند. حضرت رسول (ص ) با اصحاب خود بخانه ٔ آن زن واردشدند و آتش افروخته ای را مشاهده کردند که فرزندان آن زن بر گرد آن ببازی و جست و خیز سرگرمند. زن گفت : ای رسول خدا! آیا رحم خدا به بندگان خود بیشتر است یا رحم من به فرزندانم حضرت فرمود: خداوند ارحم الراحمین است . زن گفت : آیا من دوست میدارم فرزندم را در این آتش بیفکنم ! فرمود نه ! گفت پس خدا چگونه بندگانش را در آتش می افکند، در حالی که ارحم الراحمین است . حضرت رسول (ص ) گریست و فرمود: اینگونه بمن وحی شده است .(ترجمه از تعریفات ). || (اصطلاح صوفیه ) حکمت مجهوله ؛ آن است که پوشیده است بغیر حکمت چنانکه ایلام بعض عباد و عیش بعضی و موت اطفال و حیات پیران وخلود در جنت و نار، چنانکه شیخ عبدالرزاق کاشی گفته است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || صناعت کیمیا. صنعت کیمیا. علم کیمیا. کیمیاگری . || گل حکمت . طین الحکمة: از مرکبات و اقسام او در دستورات مرقوم است و به جهت شد وصل و نگه داشتن ظروف شیشه ها از ضرر آتش ترتیب داده اند و ضماد او جهت شکستگی اعضاء و تقویت استخوان و عصب مؤثر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- طین الحکمة ؛ گل حکمت خوانند و صفت آن بسیار است . مؤلف گوید: بهترین وی آن است که بگیرند گل زرد پاک چهار من و بکوبند و بپزند و یکمن کاغذ و نیم من نمک در آب کنند و به دست میمالند تا حل شود. بعد از آن گل بر سر آن کنند و چهار یکی موی سر آدمی بمقراض چیده و چهار یکی سرگین اسب نیکو پخته و نیک بمالند چندان که بمالند بهتر شود بعد از آن عقده عقده کرده بنهند تا خشک شود و هر زمان که خواهند یک جزو به آب صاف خمیر کنند و بکار برند. و نوعی دیگر صاحب منهاج آورده است که یک جزو گل و یک جزو فحم کوفته و بیخته و یک جزو نمک و یک جزو خطمی و موی چیده بسرشند نیکو و بکار دارند. (اختیارات بدیعی ). و رجوع به تذکره ٔ ضریر انطاکی شود. || مصلحت . صلاح :
برکشیدن تقدیر ایزد... پیراهن ملکی از گروهی و پوشانیدن در گروهی دیگر اندران حکمت است ایزدی . (تاریخ بیهقی ).
بی حکمت نیست برتر و بهتر
ترک از حبشی و تازی از هندو.

ناصرخسرو.


یا نه جنگ است این ، برای حکمت است
همچو جنگ خرفروشان صنعت است .

مولوی .


خدا گر ببندد ز حکمت دری
برحمت گشاید در دیگری .

سعدی .


|| یکی از خصایل اربعه ٔ ۞ قدما ۞ .رجوع به احیاء العلوم غزالی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
حکمت: 1ـ آگاهی‌ درست و کامل‌ در باره‌ی‌ هر چیزی‌ که‌ می‌توان‌ به‌ دست‌ آورد. 2ـ دانش‌ ذاتی فهم‌ مسائل‌ که با آن فرد می‌تواند راست را از دروغ در گفتار،...
حکمت در نزد دانشوران اسلامی به معنی دانستن چیزهاست چنانکه باشند. در لغت به معنی فرزانگی‌است و معمولاً آن را معادل شرقی/اسلامی فلسفهٔ اروپایی می‌گیرند....
حکمتhekmat معنی ۱. = فلسفه ۲. دلیل؛ علت. ۳. خِرد؛ فرزانگی. ۴. نصیحت. ⟨ حکمت اشراق: (فلسفه) نوعی فلسفۀ عرفانی که اساس آن وصول به حقایق از طریق کشف و شه...
بی حکمت . [ ح ِ م َ ] (ص مرکب ) بدون حذاقت و بدون آزمودگی . (ناظم الاطباء).
حکمت بیک . [ ح ِم َ ] (اِخ ) شریف . از نویسندگان است . او راست : 1- تاریخ سیام طرابلس چ 1316 هَ . ق . 2- سعادةالمعاد فی مختصر شرح بانت سعاد چ ...
حکمت آرا. [ ح ِ م َ ] (نف مرکب ) آراینده ٔ حکمت . زیب و زینت دهنده ٔ حکمت : حکمت آرایان روشن رای را عقل صحیح جز بدین درگاه ننماید صراط مستقیم...
گل حکمت . [ گ ُ ل ِ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنچه بر ظرف گلی یا شیشه طلا کنند تا به آتش ترقیده نشود. (از آنندراج ) (از غیاث ). خاک ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
حکمت آلی . [ ح ِ م َ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) منطق . میزان . علم المیزان . رجوع به حکمت شود.
طین حکمت . [ ن ِ ح ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بپارسی گِل حکمت خوانند و صفت آن بسیار است . مؤلف گوید: بهترین این نوع است که گل زرد...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
آرشا هخامنش ایرپور
۱۴۰۰/۰۹/۲۸
0
0

درود این واژه پارسی است که در اربی نیز درون شده و چون ساختار واژه سازی اربی زادواژگانی(اشتقاقی) است پس آنها سه تکواژ (ح،ک،م) بجای ریشه گذاشتند بیک این واژه در پارسی بگونه ی حک(ریشه ای سانسکریت، هخ(نمونه: هخامنش)، حق)+ مت(اندیشه، فکر، منش) است و درکل یئنی(یعنی) همان واژه هخامنش(منش درست و راستین)


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.