اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حل

نویسه گردانی: ḤL
حل . [ ح َل ل ] (ع اِ) روغن کنجد. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ).به لغت حجاز سمسم غیرمقشر و به اصطلاح اکسیریان زیبق را نامند. (تحفه ). || (مص ) دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ). || گشادن گره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث ). گشودن گره . گشادن . (غیاث ). گشودن و ضد آن عقده است که بستن باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). و با لفظ شدن و کردن مستعمل و به معنی آسان مَجاز است . (آنندراج ): حل مشکل . حل معما. حل عقد. حل مسائل :
ز فعل شخص حال شخص می دان
بتو شد حل این اسرار پنهان .

ناصرخسرو.


مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد.

حافظ.


- راه حل ؛ وسیله و طریقه وراهی برای گشودن امری معضل .
|| گداخته شدن . (منتهی الارب ). گداخته گردیدن . (غیاث ). || فرودآمدن در جای . (منتهی الارب ) (غیاث ) (اقرب الموارد) (دهار). حلول و حلل . (منتهی الارب ). ساکن شدن در و به این معنی بصورت مجهول استعمال شود. || حلال شدن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح ادب ) حل عبارت از آن است که نویسنده ای ابیات شعر را که دارای معنایی است از قید قافیه بگشاید و آنها را در عبارات نثر درآورد.
- حل کردن ؛ آب کردن : حل کردن چیزی چون قند مثلاً در آب ؛ آب کردن آن . تنگ ساختن چیزی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
حل . [ ح َ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیزروند. حل حل به تنوین نیز چنین است . (منتهی الارب ).
حل . [ ح ِل ل ] (ع ص ، اِ) آنچه بیرون حرم است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ).- اشهر حل ؛ مقابل ِ اشهر حرم . ماههای حلال ...
حل . [ ح ُل ل ] (ع اِ) اسبان که پی آنها سست و فروهشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و آن جمع احل است . (منتهی الارب ).
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست: سونیت sunit (سنسکریت: سونیتَ)، پَرال (سنسکریت: پْرَلَیَ)
حل /hal[l]/ ۱. از بین بردن (مشکل). ۲. (صفت) فاقد اشکال. ۳. (اسم) جواب؛ پاسخ: حل تست‌ها ایراد داشت. ۴. (شیمی) انحلال، آمیزش، یا مخلوط شدن یک ماده در یک...
حل حل . [ ح َ لِن ْ ح َ لِن ْ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتران را زجر کنند تا تیز روند و گاه بجای آن حَل ْ مسکنه گویند. (منتهی الارب...
ره گشود به چم گشودن راهی برای حل مسائل هم اکنون نیز از واژه راه گشا به همین تعبیر استفاده می شود. شاید بتوان از واژه گشایه نیز برای کلید پاسخ پرس...
حل شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آب شدن . || حل شدن مشکل ؛ مرتفع شدن آن : باش تا حس های تو مبدل شودتاببینی شان و مشکل حل شود. مولوی ....
حل شدنی . [ح َ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل حل . آنچه حل پذیر باشد.
حل و بل . [ ح ِل ل ُ ب ِل ل ] (ص مرکب ، از اتباع ) مباح . (منتهی الارب ).
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.