حل . [ ح َل ل ] (ع اِ) روغن کنجد. (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ).به لغت حجاز سمسم غیرمقشر و به اصطلاح اکسیریان زیبق را نامند. (تحفه ). || (مص ) دویدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث ) (آنندراج ). || گشادن گره . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (غیاث ). گشودن گره . گشادن . (غیاث ). گشودن و ضد آن عقده است که بستن باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ). و با لفظ شدن و کردن مستعمل و به معنی آسان مَجاز است . (آنندراج ): حل مشکل . حل معما. حل عقد. حل مسائل
: ز فعل شخص حال شخص می دان
بتو شد حل این اسرار پنهان .
ناصرخسرو.
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بتأیید نظر حل معما میکرد.
حافظ.
-
راه حل ؛ وسیله و طریقه وراهی برای گشودن امری معضل .
|| گداخته شدن . (منتهی الارب ). گداخته گردیدن . (غیاث ). || فرودآمدن در جای . (منتهی الارب ) (غیاث ) (اقرب الموارد) (دهار). حلول و حلل . (منتهی الارب ). ساکن شدن در و به این معنی بصورت مجهول استعمال شود. || حلال شدن . (غیاث ) (آنندراج ). || (اصطلاح ادب ) حل عبارت از آن است که نویسنده ای ابیات شعر را که دارای معنایی است از قید قافیه بگشاید و آنها را در عبارات نثر درآورد.
-
حل کردن ؛ آب کردن : حل کردن چیزی چون قند مثلاً در آب ؛ آب کردن آن . تنگ ساختن چیزی . (کشاف اصطلاحات الفنون ).