حلا
نویسه گردانی:
ḤLA
حلا. [ ح َ ] (ع اِ) تبخاله . (منتهی الارب ). دانه ها و بثوراتی که هنگام تب کردن آدمی بر لبان وی ظاهر میگردد. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
حلا. [ ح َ ] (ع اِ) دواها که آنرا به آب سایند. (آنندراج ).
حلأ. [ ح َل ْءْ ] (ع مص ) بتازیانه زدن . (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). || بر زمین افکندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پوست ...
حلاء. [ ح َل ْ لا ] (ع ص ) مؤنث احل . زن لاغر سرین و ران و مبتلا بدرد سرین و زانو. || ستور که پاهایش سست و پی آن فروهشته شده باشد. (من...
علی حلاء. [ ع َی ِ ح َل ْ لا ] (اِخ ) ابن عبیداﷲبن وصیف قاینی ، مکنّی به ابوالحسین و مشهور به حلاء. وی از رؤسای فرقه ٔ امامیه بود و از مبر...
هلا. [ هَِ / هََ ] (صوت ) نداباشد ازبرای آگاهانیدن و تنبیه کردن ، و در طعنه زدن مکرر کنند. (برهان ). کلمه ای است جهت استعجال و ورغلانیدن . (من...
هلا. [ هََ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان اسب را زجر کنند واسب مادگان را تسکین دهند وقت ضراب . (منتهی الارب ).
هلا. [ هََ ل ْ لا ] (ع ق ) کلمه ای است جهت تحضیض ، مرکب از هل و لا. (منتهی الارب ). کلمه ٔ تحضیض ، مرکب از هل و لا، اگر بر ماضی درآید معنی ...
هلع. [ هََ ] (ع مص ) حریص شدن . || سخت جزع کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ).
هلع. [ هََ ل َ ] (ع مص ) خروشیدن از ناشکیبائی . (منتهی الارب ). آشکارا جزع کردن . || گرسنه شدن . (از اقرب الموارد).
هلع. [ هََ ل ِ ] (ع ص ) خروشنده از ناشکیبائی . (منتهی الارب ). سخت جزع کننده . (اقرب الموارد). || نیک آزمند. (منتهی الارب ).