حلیم . [ ح َ ] (ع ص ) بردبار. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان عادل بن علی ) (مهذب الاسماء). خویشتن دار. ج ، حُلَماء، احلام . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) پیه فربهی . || شتر فربه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). اشتر فربه . || گندم با.هریسه . و آن آشی است معروف . (آنندراج )
: شوربا چند خوری دست بگندمبا زن
که حلیم است برای دل و جان افکار.
بسحاق اطعمه .
چو ذوق حلیمش بمدرس نشاند
کتابی بجز نان و حلوا نخواند.
ملاطغرا (از آنندراج ).
لبش از گفتن و پختن محک بود
همه جوش حلیم بی نمک بود.
زلالی (از آنندراج ).
-
حلیم پز ؛ کسی که پزنده ٔ حلیم است .
-
حلیم پزی ؛ شغل و عمل حلیم پز.
- || دکان حلیم پز.
-
امثال :
از هول حلیم توی دیگ نیفتی .
مگر سر حلیم روغن میری .
هم از شوربای قم ماند هم از حلیم کاشان .