اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حمام

نویسه گردانی: ḤMAM
حمام . [ ح َ ] (ع اِ) کبوتر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر نوع مرغ طوق دار. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مثل فاخته و قمری و مرغ سنگخوار ومرغ ساق جر. (اقرب الموارد). حمامة یکی آن . و مذکر ومؤنث در حمامه یکسان است . مانند حیه . (منتهی الارب ). و تاء در آن برای دلالت بر وحدت است نه بر تأنیث . (اقرب الموارد). کسایی گوید: حمام کبوتر بری است و یمام کبوتر خانگی و اصمعی گوید: یمام کبوتر وحشی است و آن نوعی از پرندگان صحرایی است . (اقرب الموارد).
- بیض الحمام ؛ نوعی است از انگور پردانه . (اقرب الموارد).
- حمام الحرم ؛ کبوتری که در حرم مکه خانه و لانه و مسکن دارد و این مثل است در احترام و مصونیت ، زیرا شکار چنین کبوتری حرام است . (اقرب الموارد).
- حمام الرسل ؛ کبوترانی که به آنها رسالت و پیغام بری را آموخته اند و نامه ٔ پیغام را بگردن آنها آویزند و بهر کسی که خواهند پرواز دهند و آن ها میروند و با پاسخ برمیگردند. (اقرب الموارد).
- حمام مطوقه ؛ مجازاً شرم مرد. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
آوردت از رزان و بحمام برد باز
واندر کفت نهاد حمام مطوقه .

سوزنی .


- رعی الحمام ؛ گیاهی است . (اقرب الموارد).
- ساق الحمام ؛ گیاهی است . (اقرب الموارد).
- عنق الحمام ؛ رنگی است بین قرمزی و کبودی . (از اقرب الموارد). مثل گردن کبوتر.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
حمام فاضل خانی در کوچه ملا عبدالله تونی 4 در شهر بشرویه واقع شده است. فاضل خان تونی یکی از فضلای دوره صفویه می‌باشد که در شهر تون و شهرهای اطراف بناها...
قلعه حمام لعل محمد. [ق َ ع َ ح َم ْ ما ل َ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 30هزارگزی ...
حمام کنستانتین/قسطنطین (Baths of Constantine) (لاتین، Thermae Constantinianae) مجموعه حمامی عمومی که احتمالاً قبل از سال 315، توسط کنستانتین/قسطنطین ا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
همام . [ هَُ ] (ع ص ،اِ) پیه که از کوهان گداخته شود. || آب برف روان شده . || مرد و پادشاه بزرگ همت . || مهتر دلیر جوانمرد، خاص است به ...
همام . [ هَِ ] (ع اِ) ج ِ هُمام .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هُمام شود.
همام . [ هََ م ِ ] (ع اِ فعل ) لاهمام ؛ قصد نمی کنم (منتهی الارب )، بدان همت نگمارم یا آن را انجام نمیدهم . (اقرب الموارد). || جاءزید همام ؛...
همام . [ هََ م ْ ما ] (ع ص ) سخن چین . (منتهی الارب ). نمام . (اقرب الموارد). || (اِ) روز سیُم از روزهای سرما. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
همام . [ هََ م ْ ما ](اِخ ) ابن غالب . رجوع به فرزدق (شاعر معروف ) شود.
همام . [ هَُ ] (اِخ ) تبریزی . خواجه همام الدین بن علایی تبریزی ، از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.