حملة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) آهنگ بر دشمن در جنگ . (منتهی الارب ). صولت
: بهر حمله ای قارن رزم ساز
بیفکند صد گرد گردن فراز.
فردوسی .
بیک حمله از جایشان بگسلد
چو بگسستشان بر زمین کی هلد.
فردوسی .
-
حمله آوردن ؛ حمله بردن :
یکی حمله آورد کافور سخت
بر آن بارورخسروانی درخت .
فردوسی .
یکی حمله آورد رستم چو کوه
به تنها تن خویشتن بی گروه .
فردوسی .
-
حمله بر ؛ حمله برنده . حمله کننده
: بارکش چون گاومیش و حمله بر چون نره شیر
گامزن چون ژنده پیل و بانگ زن چون کرگدن .
منوچهری .
-
حمله بردن ؛ حمله کردن
: چنان گفت پیران که حمله برید
فرامرز را در میان آورید.
فردوسی .
سوی لشکر رو میان حمله برد
بزرگش یکی بود با مرد خرد.
فردوسی .
و زان پس ابر میمنه حمله برد
عنان باره ٔ تیزتک را سپرد.
فردوسی .
-
حمله دار . رجوع به این کلمه در ردیف خود شود.
-
حمله کردن ؛ حمله بردن
: یاسمن آمد به مجلس با بنفشه دست سود
حمله کردند و شکسته شد سپاه بادرنگ .
منجیک .
کشیدند شمشیر کین همگروه
یکی حمله کردند مانند کوه .
فردوسی .
-
حمله گیری ؛ کنایه از تحمل وحمله ٔ حریف . (غیاث ). و در بهار عجم آمده حمله کردن حریف بر حریف . (آنندراج ).
-
حمله ور شدن ؛حمله بردن .
-
امثال :
از شیر حمله خوش بود و از غزال رم .
|| آنچه باربر در یک مرتبه حمل کند. (اقرب الموارد). اسم است مرّت را. (منتهی الارب ). || در تداول عوام ، بیماری صرع : حمله ای ؛ مصروع . غشی .
-
حمله گرفتن ؛ مبتلی به غشی یا صرع شدن .
|| (مص ) کرّ در حرب . یرش . یورش بردن بر کسی در جنگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). آهنگ کردن بجنگ و بازگردیدن بر دشمن برای زدن یا راندن . و عدو افکن از صفات اوست و با لفظ ساختن و کردن و آوردن و انگیختن و بردن مستعمل . (آنندراج ). || در مشقت انداختن خود را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اصطلاح تصوف ) خارج شدن نفس انسانی است به کمال ممکن آن بر حسب نیروی نطقی و عملی آن . (از تعریفات ).