اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

حنر

نویسه گردانی: ḤNR
حنر. [ ح َ ] (ع مص ) بنا کردن ۞ . (المنجد) (ناظم الاطباء). و این از باب نصر است . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
هنر. [ هَُ ن َ ] (اِ) علم و معرفت و دانش و فضل و فضیلت و کمال . (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). کیاست . فراست . زیرکی . (یادداشت مؤلف ).ا...
[ هُ ، نَ ]؛ هنر واژه ای با ریشه اوستایی است که از دو جزء «هو» به معنای خوب و خوش و نیک، و «نر» به معنای توانا و نیرومند که مجازاً اشاره به توانمندی د...
هنر: توانایی یا توانمندی های ذاتی که باعث می شود دارنده ی آن کار یا کارهایی انجام دهد یا چیزی یا چیزهایی بیافریند که دیگران نمی توانند و نشانگر برجستگ...
بی هنر. [ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) (از: بی + هنر) مقابل هنرمند. (آنندراج ). که هنری ندارد. فاقد هنر و کمال و فضل . فاقد هنرمندی . دور از هنر. بی علم ...
صاحب هنر. [ ح ِ هَُ ن َ ] (ص مرکب ) هنرمند. هنرور. دارای هنر : بی هنر را دیدن صاحب هنرنیش بر دل میزند چون کژدمی . سعدی .اگر هست مرد از هنر بهره...
عیسی هنر. [ سا هَُ ن َ] (ص مرکب ) دارنده ٔ هنری چون هنر عیسی : اشک و رخ من هر دو سرخ است و کبود از توخوش رنگرزی زین پس عیسی هنرت خوانم .خ...
اهل هنر. [ اَ ل ِ هَُ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هنرمند. باهنر. دارای هنر : اگر بی هنران خدمت اسلاف را وسیلت سعادت سازند خلل بکارها راه ...
باغ هنر. [ غ ِ هَُ ] (اِخ ) از دیه های جهرم فارس . و رجوع به صادق آباد شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
هنر کردن . [ هَُ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار مهم کردن . قدرت نمودن در کار : ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش پیرانه سر بکن هنری ننگ و نام...
هنر عامیانه
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.