حیران
نویسه گردانی:
ḤYRʼN
حیران . (ع ص ) (عقرب الَ ...) سرمای سخت بدان جهت که گزند میرساند کره اشتران را. (ناظم الاطباء). عقرب زمستان که گزند میرساند شتربچه ها را. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
حیران . [ ح َ ] (ع ص ) مرد سرگشته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فرومانده . (آنندراج ). ج ، حَیاری ̍، حُیاری ̍. (منتهی الارب ). مؤنث آن حَیری...
حیران . [ ح َ ی َ ] (ع مص ) حیر. حیرة. حَیر. بسوی چیزی دیده سرگشته شدن . (منتهی الارب ). بسوی چیزی نظر افکندن و از خود بیخود شدن . (اقرب الم...
حیران . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان . درپانزده هزارگزی شمال خاور شوسه ٔ همدان بملایر. دارای 580 تن سک...
حیران . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل در مسیر شوسه ٔ آستارا به اردبیل دارای 2200 تن سکنه است . محصولاتش...
حیران . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. در 12هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. دارای 233 تن سکنه است . محص...
حیران . [ ح َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان خرمشهر است . این دهستان از هفت قریه کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن در...
تخت حیران . [ ت َ ت ِ ح َ ] (اِخ ) نام کوهی است در حوالی تفت که جایی است در یزد. (بهار عجم ) (آنندراج ) : از لاله و گل چو طفل معجم بابا خن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
حیران یزدی . [ ح َ ن ِ ی َ ] (اِخ ) هدایت نویسد: نام او محمدعلی از شاعران و دانشمندان دارالعباد است و در مدرسه ٔ مصلی بتدریس اشتغال داشت . ا...
حیران کردستانی . [ ح َ ن ِ ک ُ دِ ] (اِخ ) از معاصران مؤلف مجمعالفصحاء است . نام او با اندکی از اشعار وی در آن کتاب آمده است .