خار
نویسه گردانی:
ḴAR
خار. (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 30 هزارگزی شمال خاور الیگودرز و 3 هزارگزی خاور راه مالرو خورزن به اقداش بالا، محلی است جلگه ای و معتدل ، سکنه ٔ آن 377 تن ، مذهبشان شیعه ، زبانشان لری بختیاری و فارسی است ، آب آنجا از چاه و قنات و محصولات غلات و لبنیات و چغندر و پنبه است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان قالی و جاجیم بافی است ، راه آن اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
بیهوده خوار. [ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) مسرف . مبذر. آنکه بیجا خرج کند. ولخرج . باددست . و نیز رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 333 شود.
سردره ٔ خوار. [ س َ دَ رِ ی ِ خوا / خا ] (اِخ ) محلی میان ایوان کی تا قشلاق گرمسار. رجوع به ترکیب سردره خوار ذیل خوار و ایران باستان ج 1 ص ...
خفیف و خوار. [ خ َ ف ُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) سبک . بیمقدار. حقیر. ذلیل . بیقدر. ناچیز. خوار. (یادداشت بخط مؤلف ).
خوار پنداشتن . [ خوا / خا پ ِ ت َ ](مص مرکب ) تذلیل . اذلال . استذلال . (یادداشت مؤلف ).
استخوان خوار. [ اُ ت ُ خوا / خا خوا / خا ] (اِ مرکب ) هما. همای . استخوان رُبا. (آنندراج ). استخوان رند. (زمخشری ). استخوان رنگ . (آنندراج ). رَخمه . ...
بیستگانی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) مواجب خوار.جیره خوار. ماهیانه بگیر. در عداد لشکریان مواجب بگیر : مولازاده ای را بیاوردند و بیستگانی خوار بو...
خوار گردانیدن . [ خوا / خا گ َ دَ ] (مص مرکب ) خوار کردن . بی اعتبار گردانیدن . پست گردانیدن . تخذیل . ارغام . (یادداشت بخط مؤلف ). || هلاک گرد...
مرغ ماهی خوار. [ م ُ غ ِ خوا / خا ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ پرنده ای از راسته ٔ پرده پایان و با پای کوتاه و دمی دراز و نوکی خمیده همانند ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.