خار
نویسه گردانی:
ḴAR
خار. (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 30 هزارگزی شمال خاور الیگودرز و 3 هزارگزی خاور راه مالرو خورزن به اقداش بالا، محلی است جلگه ای و معتدل ، سکنه ٔ آن 377 تن ، مذهبشان شیعه ، زبانشان لری بختیاری و فارسی است ، آب آنجا از چاه و قنات و محصولات غلات و لبنیات و چغندر و پنبه است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان قالی و جاجیم بافی است ، راه آن اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۱ ثانیه
خارکردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ژولیدگی مو را با شانه از بین بردن . از هم جدا کردن موی ژولیده و آشفته بوسیله ٔ شانه و خاصه شانه ٔ دنده درش...
خار عانه . [ رِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ نزدیک ارتفاق عانه برجستگیی است موسوم به خار عانه . (نقل از کالبدشناسی هنری تألیف ...
خار عقرب . [ رِ ع َ رَ ] (اِخ ) کنایه از بهرام که صاحب برج عقرب است . (آنندراج ). کنایه از مریخ چرا که برج عقرب خانه ٔ مریخ است . (غیاث ا...
خار ماهی . [ رْ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استخوان ماهی . (آنندراج ). تیغ ماهی . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 384) ۞ .
خار چیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از محافظت کردن . (آنندراج ). رجوع به خار شود.
خار خرما. [ رِخ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )خارخرمابن است . خاریست که در درخت نخل می روید. سُلاّءَة جمع سلاّء. (منتهی الارب ). رجوع به لغت خ...
خار بینی . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در بین دو استخوان فک بالا سوراخ قدامی حفره های بینی است . در پائین این سوراخ برجستگی کوچک استخ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
پاچه خار. (اسم فاعل، در گویش خیالی «برره ای» - رجوع شود به «پاچه خاری») متملق، ریاکار، چاپلوس، چرب زبان، کسی که گفتارش مخالف پندار و کردار وی است، کسی...
خاری که به عنوان تاج شاهی و از روی تمسخر توسط فرماندار قیصر روم بر سر عیسی مسیح نهاده شد.