خار
نویسه گردانی:
ḴAR
خار. (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع در 30 هزارگزی شمال خاور الیگودرز و 3 هزارگزی خاور راه مالرو خورزن به اقداش بالا، محلی است جلگه ای و معتدل ، سکنه ٔ آن 377 تن ، مذهبشان شیعه ، زبانشان لری بختیاری و فارسی است ، آب آنجا از چاه و قنات و محصولات غلات و لبنیات و چغندر و پنبه است و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان قالی و جاجیم بافی است ، راه آن اتومبیل رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
واژه های همانند
۲۵۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۲ ثانیه
خار مرغ . [ م ُ ] (اِخ ) ظاهراً ناحیه ای بوده است که بدانجا سلاطین شکار می کرده اند. مصححین تاریخ بیهقی (فیاض - غنی ) نتوانسته اند این نقطه ...
خار کتف . [ رِ ک ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ دو استخوان کتف در طرفین بدن و در خلف شانه در قسمت فوقانی پشت بین دنده ٔ دوم و دنده ٔ هشتم...
خار شتر. [ رِ ش ُ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ۞ خاری معروف است و آن جنسی باشد از خار که شتر از خوردن آن فربه شود. (برهان قاطع). نام گ...
خار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خار شدن زلف یا گیسو. بشدن ژولیدگی آن با شانه کردن .
خار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) فروبردن چیزی نوک تیز در تن یا جای دیگر. نخس . (بحر الجواهر). نخس معنیش قریب بمعنی دَخز است جز آنکه حالتی ا...
خار زرد. [ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گیاهی است بیابانی ، عَرفَج . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به عرفج شود.
خار مهک . [ رِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب فرهنگ ناظم الاطباء آن را خارْمَهک نیز ضبط کرده است . حشیشی است کوهی که در سنگستان روید ...
خار راه . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مانع و حایل . (آنندراج ). مزاحم . مانع. سد راه پیشرفت .
خشک خار. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) خار خشک . || آهنی که در بیابان در راه دشمن ریزند تا مانع از عبور سوار و پیاده گردد. (از ناظم الاطباء).
خار خشک . [ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاری که ازسبزی افتاده و خشک شده است . ضَریع. (منتهی الارب ).