اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خاست

نویسه گردانی: ḴAST
خاست . (مص مرخم ) بهمرسیدن . پیدا شدن . آمدن . (آنندراج ) : مرا هوس بازرگانی خاست بسبب تماشای دریا. (مجمل التواریخ و القصص ). || بلند شدن . مقابل نشستن . قیام کردن . مرتفع شدن . || سوم شخص ماضی از خاستن مرادف برخاست یعنی برطرف شد : نزاع برخاست یعنی نزاع برطرف شد. دشمنی برخاست یعنی دشمنی مرتفع شد، صلح برقرار گردید. حکم از او برخاست و کنایه از دیوانه شدن یا مردن است . بطور کلی هر موردی که شخص متکیف بکیفیتی شود که از تحت حکمی خارج گردداین اصطلاح بر او صادق می آید: روزه داشتن و خدای را تعبد کردن از وی خاست . (مجمل التواریخ و القصص ). || بیدار شدن . رختخواب ترک کردن :
همی خفتن و خاست با جفت مار
چگونه توان بودن ای شهریار.

فردوسی .


بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست
نیک بنگر که که افکند و زین کار چه خواست .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
چنگال خواست . [ چ َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) رجوع به چنگال خوست و چنگال خوش شود.
خواست کردن . [ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) طلبیدن . خواستن : هر یکی از وی مرادی خواست کردجمله را وعده بداد آن نیکمرد.مولوی .
کته خواست کوتی . [ ک َ ت َ خوا / خا ] (اِخ ) دهی است از دهستان لیتکوه در ناحیه ٔ آمل . (سفرنامه ٔ مازندران ص 113 بخش انگلیسی و ترجمه ٔ آن ص...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.