خاموش گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب )
۞ بی صدا گشتن . بی سخن گشتن . خاموش شدن . خاموش گردیدن . اِنصاف . اِرمام . رجوع به «خاموش شدن » و «خامش گردیدن » شود
: بروی اندر افتاد و بیهوش گشت
نگفتش سخن هیچ و خاموش گشت .
فردوسی .
-
خاموش گشتن آتش ؛ خاموش شدن آن . انطفاء.
-
خاموش گشتن از اندوه یا خشم ؛ بیرون آمدن از خشم یا اندوه . وُجوم . (تاج المصادر بیهقی ).
-
خاموش گشتن چراغ یا شمع ؛ فرومردن آنها.