اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خبر

نویسه گردانی: ḴBR
خبر. [ خ َ ] (ع اِ) درخت کُنار. (از منتهی الارب ). درخت اراک و سدر و آنچه از علف که در دور آن روید. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از البستان ). خَبِر. واحد آن «خبرة» است . || گودال آب در کوه . (از معجم الوسیط) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از البستان ) (از قاموس ). || شتر پرشیر. شتر شیرناک و او را از جهت پرشیری تشبیه بمشک آب و توشه دان بزرگ کنند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ) (از البستان ). || توشه دان بزرگ . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || زراعت . کشت . (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از البستان ). || کشاورزی بنصف محصول و مانند آن . (از متن اللغة) ۞ .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
خبر شدن . [ خ َ ب َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبر رسیدن . خبر رفتن . اطلاع رسیدن . مطلبی بگوش کسی رسیدن . خبردار شدن . با خبر شدن : خبر شد هم آنگه ب...
خبر خوش . [ خ َ ب َ رِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبری که موافق کسی است . خبری که حکایت از امری کند که آن امر موافق و مناسب ...
خبر بردن . [ خ َ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) اطلاع دادن . مطلبی بگوش کسی رساندن . با خبر کردن : خبر بردند شیرین را که فرهادبماهی حوضه بست و جوی ...
خبر ارخی . [ خ َ ب َ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مهربان بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان ، واقع در 44 هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 15...
خبر رفتن . [ خ َ ب َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) اشاعه یافتن خبری در محلی . منتشر شدن خبری ، در جایی . پخش گشتن خبردر موضعی . انتشار یافتن خبری در مک...
خبر دادن . [ خ َ ب َ دَ] (مص مرکب ) مطلبی را از طریق خبر بگوش کسی رساندن .اطلاع دادن از طریق خبر. بوسیله ٔ خبر کسی را آگاهانیدن . اخبار. (تاج...
خبر گفتن . [ خ َ ب َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) نقل خبر کردن . خبری را بدیگری رسانیدن . خبری بدیگری گفتن . || حدیث گفتن . نقل خبر (خبر به اصطلاح ...
خبر کردن . [ خ َ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از طریق خبر کسی را مطلع کردن . خبردادن . تخبیر. (از تاج المصادر بیهقی ). تحدیث . انباء. (از متن اللغة) (ا...
خبر کاذب . [ خ َ ب َ رِ ذِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن خبری است که از حد تواتر کمتر باشد. (از تعریفات جرجانی ) ۞ .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۷ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.