خدع
نویسه گردانی:
ḴDʽ
خدع . [ خ َ ] (اِخ ) انصاری . ابوموسی گفت : که علی عسکری و ابوالفتح ازوی ذکری در حرف خا (خدع ) آورده اند و حال آنکه صحیح با جیم است یعنی جَدع . (از اصابه قسم چهارم ص 158).
واژه های همانند
۴۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خدع . [ خ َ / خ ِ ] (ع مص ) فریفتن کسی را و خواستن آنکه بوی مکروهی رساند بدون آنکه او باخبر شود. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). ظاهر ک...
خدع . [ خ َ دَ ] (ع اِ) اژدهای مکار. اژدهای حیله گر. اژدهای نیرنگ زن . اژدهای فریب ده . (از منتهی الارب ) (از قاموس ) (از تاج العروس ) (از لسان...
خدع . [ خ َ دِ] (ع ص ) چپ دهنده ٔ در کار. ۞ (از ناظم الاطباء). مراوغ . (از اقرب الموارد) حیله گر. حیوانی که از راه دور میشود مر خدیعت و مکر را...
خدع . [ خ ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ خَدوع و خدوع ، به معنی خدعه کن بسیار است . رجوع به خدوع در این لغت نامه شود.
خدع . [ خ ُ دَ ] (ع اِ) ج ِ خُدعَه . رجوع به خدعه شود.
خدع گر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) فریبنده . دغل باز. (از آنندراج ). این ترکیب شاید از ترکیبات فارسی زبانان هند باشد،زیرا در بین ایرانیان خدعه گر مش...
خدا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام ذات باری تعالی است همچو «اله » و «اﷲ». (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در حاشیه ٔ برهان قاطع در وجه اشتقاق این...
خدا. [ خ َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (منتهی الارب ). یاقوت آن را بنقل از عمرانی ذکر می کند.
خدا. [ خ َ ] (ع اِ) کرمها که با سرگین ستور برآیند. (از ناظم الاطباء).
ریشه از مهادیو (دیو بزرگ) که به مخادیو وسپس به خدیو و سرانجام به خدا مبدل شده است.