اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خر

نویسه گردانی: ḴR
خر. [ خ ِ ] (اِ) خوشی و سعادت و اقبال و شادمانی و سرور و خرمی و حالت شادمانی بزبان زند و پهلوی . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || گلو. (یادداشت بخط مؤلف ).
- بیخ خِرِ کسی را گرفتن ؛ گریبان کسی را گرفتن .(یادداشت بخط مؤلف ).
- پای روی بیخ خر یا روی خر کسی گذاردن ؛ کنایه ازتنگ گرفتن بر کسی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خان خر. [ ن ِ خ َ ] (اِ مرکب ) کاروانسرای را گویند و آن را خان نیز نامند. (فرهنگ جهانگیری ).
خرده خر. [ خ ُ دَ / دِ خ َ ] (نف مرکب ) آنکه آذوقه ٔ خانه روزبروز خرد نه یکجا برای ماهی یا سالی . مقابل عمده خر. (یادداشت بخط مؤلف ).
لاشه خر. [ ش َ / ش ِ خ َ ] (اِ مرکب ) خر ضعیف و سست بنیه و نزار. رجوع به لاشه شود : وین لاشه خر ضعیف بدره رااندر دُم رفته کاروان بندم . مس...
مخرقه خر. [ م َ رَ ق َ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار مخرقه . مشتری دروغ . پذیرنده و باورکننده ٔ دروغ : آن زکال آب و سپندی که مرض دفع نکردهم بدان ...
خرء. [ خ َرْءْ ] (ع مص ) ریدن و پلیدی انداختن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خرء. [ خ ُرْءْ ] (ع اِ) حدث مردم . (مهذب الاسماء). چلغوزه . فضله ٔ مرغ و آدمی و سگ و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ) (از منتهی الارب ) (از ناظم ...
دل خر. [ دِ خ َ ] (نف مرکب ) دل خرنده . خرنده ٔ دل . خریدار دل . طالب دل : تو دل خر باش تامن جان فروشم تو ساقی باش تا من باده نوشم .نظامی .
به کسی که بسیار مطالعه می کند علاوه بر واژه ی خرخون واژه ی خرزن هم نسبت داده می شود
آلت تناسلی خر مثال تمثیلی: مث کیر خر اینجا وای نسا. یه کاری بکن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۱۱ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.