خراج
نویسه گردانی:
ḴRʼJ
خراج . [ خ ُ ] (ع اِ) ریش . (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). ج ، خُراجات . || ریش هزارچشمه ، معرب خُورَه . (یادداشت بخط مؤلف ). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده : خراج در اصطلاح جمهور طبیبان ، آن ورمی است که در جمع مده پیش آید؛ اعم از آنکه حاره باشد یا بارده . ولی از پزشکان گروهی بر آنند که خراج مخصوص اورام حاره است که در جمع مده پیش آید نه اورام بارده و علامه را نیز نظیر همین است . مولانا نفیسی میگوید: خراج ورم حار بزرگی است که بداخل موضعی است و به آن ماده و قیح میریزد (چنانکه در بحر الجواهر آمده است ). و اما مده بنابر قولی همان قیح و چرک است و بنابر قول دیگر بین آن دوفرق است ، چنانکه در جای خود گفته شده است . در موجز آمده است : فرق بین خراج با دبیله آن است که دبیله ورمی است که در درون کانون چرکی است و اما خراج علاوه بر اینها حار نیز میباشد. پس اگر با ورم گرمی و ضربان بسیار دیده شد و در زیر انگشتان فرورفتگی حاصل آید آن خراج است و محل ماده نیز بدین طریق شناخته میشود که چون فشار بر ورم وارد آمد شی ٔ متحرکی بوسیله ٔ انگشت دیگر که در تحت آن قرار دارد، حس میشود و بجایگاهی خالی میل کند و آماسی و خراجی تولد کند تا رنج بعضوی دیگر اندرآید و بگذرد و پاک شود: طبیبان هر آماسی را که ریم کند، خراج گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خراج رأس . [ خ َ ج ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جزیة. سرگزیت . سرانه . رجوع به خراج الرأس در این لغت نامه شود.
خراج زمین . [ ج َ ج ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ضَریبَه . خراج الارض . رجوع به خراج الموظف در این لغت نامه شود.
خراج گزاری . [ خ َ گ ُ ] (حامص مرکب ) باج گزاری . مالیات دهی .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
باج و خراج . [ ج ُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) باج . ساو. عوارض . مالیات . رجوع به باج شود.
خراج الرأس . [ خ َ جُرْ رَ ] (ع اِ مرکب ) خراج سر. گزیت . (مهذب الاسماء). جزیت . رجوع به خراج رأس در این لغت نامه شود.
خراج الموظف . [خ َ جُل ْ م ُ وَظْ ظَ ] (ع اِ مرکب ) وظیفه ای است معین شده بر زمین چنانکه عمربر سواد عراق معین کرد. (تعریفات جرجانی ). رجوع ب...
خراج صلواتی . [ خ َ ص َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اندیکا بخش زراس شهرستان اهواز. واقع در 43هزارگزی شمال قلعه ٔ زراس . این ناحیه در جلگه...
خراج گرفتن . [ خ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مالیات اخذ کردن . مالیات ستدن . خراج ستدن . خراج طلبیدن و به دست آوردن .
خراج گزاردن . [ خ َ گ ُدَ ] (مص مرکب ) باج دادن . مالیات دادن : خراج اگرنگزارد کسی بطیب نفس بقهر ازو بستاند کمینه سرهنگی .سعدی (گلستان ).