خرقه کردن . [ خ ِ ق َ
/ ق ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریدن . پاره کردن
: چو نقل کرد روانش مسافر ملکوت
برای عزّش بر عرش خرقه کرد وطا.
خاقانی .
در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کرد
کآواز خرق جامه بمغرب شنیده اند.
خاقانی .
گفت پس از چار مه که چادر من باد
خرقه کند بهر عرس جای جمال است .
۞ خاقانی .