اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خش

نویسه گردانی: ḴŠ
خش . [ خ َ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). || مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن . || دو تند و تیز. (از برهان قاطع) :
در راه مدح ذاتت کلکم ببین که دایم
از پای فرق سازددر وقت رفتن خش .

شمس فخری .


|| بیخ . بغل . ابط. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). کش . (انجمن آرای ناصری ) :
دست شاعر به خش برد صله را
سوزنی شاعری است دست به خش .

سوزنی (ازجهانگیری ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خش . [ خ ُ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود : تازیانه دوتا چو ... خسرموش اندرشکسته چون ... خش . منجیک .دست خوش زمان...
خش . [ خ َش ش ] (ع ص ، اِ) چیزی درشت و سیاه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خاش ّ. || شتر چوب در بینی کرده . ج ،...
خش . [ خ َش ش ] (ع مص ) درآمدن در چیزی . || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العر...
خش . [ خ ُش ش ] (ع اِ) پشته ٔ ریگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خش . [ خ َ ] (اِخ )نام قریه ای است به اسفراین . (یادداشت بخط مؤلف ).
خش با کسره «خ» (ا) در زبان مازنی به معنای داماد است و آن از «خویش» می آید.
خش با کسره «خ» در زبان مازنی به معنای بوسه می باشد.
خش با کسره «خ» در زبان مازنی به معنای خوب و خوش است، نظیر: «مِرِ خِش بیَمو» به معنای «خوشم آمد».
خش /xaš/ معنی ۱. شیار کوچک بر روی چیزی؛ خراش. ۲. ناصافی در طنین صدا. فرهنگ فارسی عمید.
خش خش /xešxeš/ معنی صدای حرکت خفیف دو چیز بر روی یکدیگر، مانند کاغذ، برگ خشک، و پارچۀ آهاردار. فرهنگ فارسی عمید. /////////////////////////////////////...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.