خش
نویسه گردانی:
ḴŠ
خش . [ خ َش ش ] (ع مص ) درآمدن در چیزی . || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || چوب در بینی شتر کردن تا مهاربر آن کشیده شود. || باران اندک آوردن ابر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
خش . [ خ ُ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود : تازیانه دوتا چو ... خسرموش اندرشکسته چون ... خش . منجیک .دست خوش زمان...
خش . [ خ َ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). || مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن . || دو تند و تیز. (از برهان قاطع) : در راه مدح ذاتت کلکم ببین ...
خش . [ خ َش ش ] (ع ص ، اِ) چیزی درشت و سیاه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ج ، خاش ّ. || شتر چوب در بینی کرده . ج ،...
خش . [ خ ُش ش ] (ع اِ) پشته ٔ ریگ . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خش . [ خ َ ] (اِخ )نام قریه ای است به اسفراین . (یادداشت بخط مؤلف ).
خش با کسره «خ» (ا) در زبان مازنی به معنای داماد است و آن از «خویش» می آید.
خش با کسره «خ» در زبان مازنی به معنای بوسه می باشد.
خش با کسره «خ» در زبان مازنی به معنای خوب و خوش است، نظیر: «مِرِ خِش بیَمو» به معنای «خوشم آمد».
خش /xaš/ معنی ۱. شیار کوچک بر روی چیزی؛ خراش. ۲. ناصافی در طنین صدا. فرهنگ فارسی عمید.
خش خش /xešxeš/ معنی صدای حرکت خفیف دو چیز بر روی یکدیگر، مانند کاغذ، برگ خشک، و پارچۀ آهاردار. فرهنگ فارسی عمید. /////////////////////////////////////...