خش
نویسه گردانی:
ḴŠ
خش . [ خ َش ش ] (ع مص ) درآمدن در چیزی . || دشمن داشتن کسی را و ملامت کردن او را پنهان . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || چوب در بینی شتر کردن تا مهاربر آن کشیده شود. || باران اندک آوردن ابر. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خش خش . [ خ ِ خ ِ] (اِ صوت ) حکایت صوت جامه ٔ آهاردار گاه رفتن یا جنبیدن صاحب آن و امثال آن . بانگ جامه ٔ نو و بانگ کاغذو جز آن . خشت خشت . ...
خش خشت . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) بمعنی خشت خشت است که صدای ورق کاغذ و جامه و آواز شلوار نوپوشیده باشد و جز آن . (از برهان قاطع) : که فرومرد ا...
خش خش کردن . [ خ ِ خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صدای خش خش درآوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خش زن . [خ َ زَ ] (نف مرکب ) تریاک زن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خش مرد. (مازنی )، داماد خانواده .
خاش خش . [ خ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) این لغت از توابع است و معنی آن خاش ریزه باشد. (فرهنگ جهانگیری ).
خش و فش . [ خ ِش ْ ش ُ ف ِش ْش ] (اِ صوت مرکب ) حکایت صوت جامه های نو و گرانبها در زنان . (یادداشت بخط مؤلف ). || آواز بسیار در جامه های نو...
خاش وخش . [ ش ُ خ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قماش ریز را گویند که از دم مقراض استادان خیاط و پوستین دوز بدست آید. قماش ریزه بود. (فرهنگ اسدی ...
خش و خاش . [ خ َ ش ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ریز و پیز. خش و خاشاک . قماش ریزه . هر چیز که افکندنی و دور انداختنی بود. (برهان قاطع).
خش و خماش .[ خ َ ش ُ خ َ ] (اِ مرکب ، اتباع ) خش و خاش . خاشه . هر چیز ریز و پیز و دورافکندنی . (یادداشت بخط مؤلف ).