خشک
نویسه گردانی:
ḴŠK
خشک . [خ ُ ] (اِخ ) نام پدر داود مفسر است . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
خشک . [ خ ُ ] (ص ) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد ۞ . (از ناظم الاطباء). یابس . بِسَر. (یادداشت بخط مؤل...
خشک . [ خ ُ ] (اِخ ) نام لقب اسحاق بن عبداﷲ نیشابوری است . (از منتهی الارب ).
خشک . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع در 113 هزارگزی شمال باختری در میان . این ده در کوهستان قرار دا...
خشک . [ خ ُ ] (اِخ ) نام دروازه ای از دروازه های هرات . (از معجم البلدان ).
خشک . [ خ َ ش َ ] (اِ) مقل . کول . مقل مکی ۞ . آرد میوه مقل . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشک . [ خ ِ ] (اِ) نام درختچه ای است که میان سلماس و ارومیه و در شاه آباد غرب در یک هزار و ششصدگزی و در فارس در نقاط خشک در 1900گزی دیده ...
خشک . [ خ ُ ش َ ] ۞ (اِخ ) نام کوهی به ماوراءالنهر. کوهی به نخشب . (یادداشت بخط مؤلف ) ۞ : وزانکه گفتم کوه خشک مرا ملک است به خشک چوب...
خشک . [ خ ُش ْ ش َ ] (اِخ ) نام شهری از نواحی کابل . (از معجم البلدان ).
خشک بر. [ خ ُ ب ُ ] (اِخ ) از نواحی نشتاء و از محال تنکابن است به مازندران . (از استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 106). رجوع به خشک ...
خشک پی . [ خ ُ پ َ / پ ِ] (ص مرکب ) مردم نامبارک شوم قدم . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بدقدم . (یادداشت بخط مؤلف ) : از خشک پیانت نشمارند در ...