خشک
نویسه گردانی:
ḴŠK
خشک . [خ ُ ] (اِخ ) نام پدر داود مفسر است . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
خشک چوب . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) چوب خشک . (ناظم الاطباء). چوبی که خشک شده باشد. مقابل چوب تر.
خشک خار. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) خار خشک . || آهنی که در بیابان در راه دشمن ریزند تا مانع از عبور سوار و پیاده گردد. (از ناظم الاطباء).
خشک خفه . [ خ ُ خ ُ ف َ / ف ِ ](اِ مرکب ) قحاب . سرفه ٔ خشک . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشک خوی . [ خ ُ ] (ص مرکب ) بدخوی ، متکبر. (یادداشت بخط مؤلف ) : و بدخوی و متکبر و خشک خوی و جلد باشند و صناعتها خوب کنند و بسیارخواب نباشند.
خشک دست . [ خ ُ دَ ] (ص مرکب ) آنکه دست بی حرکت دارد، اَشَل ّ. شَلاّء. اَعسَم . (یادداشت بخط مؤلف ). || ممسک . بخیل . (ناظم الاطباء) (آنندراج...
خشک رود. [ خ ُ ] (اِ مرکب ) رودخانه ٔ خشک . رودخانه ای که آب آن بند آمده است : و ایشان را [ مردم سرخس را ] یکی خشک رود است که اندر میان ...
خشک ریش . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) جرب . (ناظم الاطباء). قسمی از جرب است که آبله های آن بی آب و خشک و آن را به کاف فارسی مفتوح گر گویند. (انجم...
خشک بند.[ خ ُ ب َ ] (اِ مرکب ) نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات ). مقابل تربند. (آنندراج ). رجوع به خ...
خار خشک . [ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاری که ازسبزی افتاده و خشک شده است . ضَریع. (منتهی الارب ).
آخر خشک . [ خ ُ رِ خ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آخورِ خشک . مقابل آخُرِ چرب .