اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خشک

نویسه گردانی: ḴŠK
خشک . [ خ ُ ش َ ] ۞ (اِخ ) نام کوهی به ماوراءالنهر. کوهی به نخشب . (یادداشت بخط مؤلف ) ۞ :
وزانکه گفتم کوه خشک مرا ملک است
به خشک چوبی مالک کشید بردارم
هر آنچه کوه خشک سنگ داشت بر سر من
زدند و هیچ فذلک نمیشود کارم
دریغ کوه خشک باز می نیارم گفت
که سنگسار کند مالک و سزاوارم .

سوزنی (دیوان چ 1 صص 63-64).


ازخشک تا هزار میخ گزی
آن من نیست ملک و دهقانی .

سوزنی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عجوز خشک پستان . [ ع َ زِ خ ُ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیای بی وفا باشد. (برهان ) (آنندراج ). || زنی را گویند که هرگز نزائیده با...
سایه خشک کردن . [ ی َ / ی ِ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سایه خشکانیدن میوه یا جز آن را.
جری خشک پایین . [ ج ِ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پایین ولایت بخش فریمان از شهرستان مشهد. این ده در نودوهشت هزارگزی شمال خاوری فریما...
تر و خشک کردن . [ ت َ رُ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه کودک یا بیماری را پرستاری کردن .
خار خشک زهردار. [ رِ خ ُ ک ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارخشکی که سم دارد و استعمالش مسمومیت آرد. ضریع. (بحر الجواهر).
خشک پوست گردیدن . [ خ ُ گ َ دی دَ] (مص مرکب ) لاغر شدن . نحیف شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || پژمرده شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خشت خشک بر آب افکندن . [ خ ِ ت ِ خ ُ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کردن بدی و کاری که اصلاح آن میسر نباشد. (یادداشت بخط مؤلف ) : بدانست بهرا...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ صفحه ۱۵ از ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.