خلوت کردن . [ خ َل ْ وَک َ دَ ] (مص مرکب ) پرداختن جای از کسی
: گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را.
مولوی .
-
خلوت کردن با کسی ؛ با او تنها شدن .
|| عزلت گزیدن و اغیار بیرون کردن و به خیال خود مشغول شدن . (ناظم الاطباء). || خالی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || هم بستر شدن . مجامعت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : شوهر با زن خود خلوت کرد.