اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خم دادن

نویسه گردانی: ḴM DʼDN
خم دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) برگردانیدن . منحنی کردن . دولا کردن . کج کردن . تعویج . تعقیف . حنو. تحنیه . تحنیت . عطف . اماله . (یادداشت بخطمؤلف ) :
فروبرد سر سرو را داد خم
به نرگس گل سرخ را داد نم .

فردوسی .


گر ز خیمه سوی جنگ آمد و خم داد کمان
دشمن او را چه به صحرا و چه در حصن حصین .

فرخی .


چون بصف آید کمان خویش دهد خم
از دل شیران کینه کش بچکد خون .

فرخی .


چه شوی رنجه بخم دادن بالای دراز.

فرخی .


اندر رکوع خم ندهد پای و پشتشان
لیکن به پیش میر بکردار چنبرند.

ناصرخسرو.


کدامین سرو را داد او بلندی
که بازش خم نداد از دردمندی .

نظامی .


|| کنایه از رد کردن و دفع نمودن . (انجمن آرای ناصری ) :
شاهی که چو کردند قران پیلک و دستش
البته کمان خم ندهد حکم قران را.

انوری .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۰ ثانیه
زانو خم دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) زانو زدن . || صبوری و پشتکار داشتن در انجام کاری : ابومعشر... کارد از میان کتاب بیرون آورد و بشکست و...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.