خواطر
نویسه گردانی:
ḴWAṬR
خواطر. [ خ َ طِ] (ع اِ) ج ِ خاطر. خاطرها. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). رجوع به خاطر شود : ... و خواطر بکنه آن نتواند رسید. (کلیله و دمنه ).
واژه های همانند
۵۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
خاطر جمع داشتن . [ طِ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) خیال راحت داشتن : در عالم صورت تو میروی اما در حقیقت من میروم . خاطر جمع دار. (انیس الطالبین ص ...
خاطر نگاه داشتن . [ طِ ن ِ ت َ] (مص مرکب ) مواظبت کردن . مراعات کردن : شکر خدا که خاطر ما را نگاه داشت .محمداشرف (از آنندراج ).
گرد بر خاطر دیدن . [ گ َ ب َ طِ دی دَ ] (مص مرکب ) گرد بر خاطر نشستن . غمگین شدن . اندوهناک شدن : دوم چون مرکبت را پی بریدندوز آن بر خاطرت ...
پای خاطر بسنگ درآمدن . [ ی ِطِ ب ِ س َ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از آن است که دل در جائی میلی بهم رسانیده باشد. (تتمه ٔ برهان ).