خوان
نویسه گردانی:
ḴWAN
خوان . [ خ ُ ] (ع اِ) ماه ربیعالاول در جاهلیت . خَوّان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
واژه های همانند
۶۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۴ ثانیه
خان . (اِ) خانه . بیت . (صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الا...
خان . (ترکی ، اِ) رئیس . امیر. بزرگ ۞ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رئیس به نزد ترکان . (مفاتیح ) : اگر با میر صحبت کرد میرانند میرش راو گر ...
خان . (اِخ ) نام ناحیتی بوده است بر شمال هندوستان و در حدود العالم با خصوصیات جغرافیایی زیر میتوان برای آن مشخصاتی یافت . 1 - شرق وی (ه...
خان . (اِخ ) شهرکی است بخوزستان آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیارو بر لب رود نهاده . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
خان . (اِخ ) نام موضعی به اصفهان میباشد. یاقوت آرد: این کلمه عجمی الاصل است و در آن زبان اطلاق به منازلی میشود که سوداگران در راه بدا...
خان . (اِخ ) دهی است ازدهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی . این ده را راه ارابه رو است . ناحیه ای است ...
ته خان . [ ت َه ْ ] (اِ مرکب ) اصطلاح بازی نرد خانه ٔ آخر نرد، مقابل افشار. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
خان لق . [ ل ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان فشافویه ٔ بخش ری شهرستان تهران . واقع در 51 هزارگزی جنوب باختری ری و 8 هزارگزی خاور شوسه ٔ قم . ...
خان سر. [ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان اشکور پایین بخش رودسر شهرستان لاهیجان . ناحیه ای است در 24 هزارگزی جنوب خاوری سی پل و 60 هزا...
کوچ خان . (اِخ ) نام یکی از چهار پسر منسیک جد مغولان . (تاریخ گزیده چ لیدن ص 558). رجوع به همان مأخذ شود.