خور
نویسه گردانی:
ḴWR
خور. [ خ َ ] (ع مص ) زدن بر خوران . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خاره خوراً؛ ای زد بر خوران وی . || بانگ کردن گاو. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خارالثور؛ ای بانگ کرد گاو. || ضعیف و منکسرشدن حرارت آفتاب و گرما. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). خؤر، منه : خار الحر خوراً و خؤراً. || ضعیف شدن شخص . (منتهی الارب ) (ازتاج العروس ) (لسان العرب ). منه : خار الرجل خوراً.
واژه های همانند
۱۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
نزول خور. [ ن ُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) در تداول ، نزول خوار. رباخواره . رجوع به نزول خوار شود.
نسیه خور. [ن َس ْ / ن ِس ْ ی َ / ی ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) نسیه بر. نسیه گیر. که جنس نسیه برد. که غذای نسیه خورد.- امثال : نسیه خور بسیار...
نعمت خور. [ ن ِ م َ خوَرْ/ خُرْ] (نف مرکب ) روزی خوار. (ناظم الاطباء). نعمت خواره .
هرزه خور. [ هََ زَ / زِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) هرزه خوار. رجوع به هرزه خوار شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خور آیان. مشرق، جهت طلوع خورشید. (منبع: واژه نامه زبان پاک احمد کسروی)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خور پائین . [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 45هزارگزی شمال خاوری مشهد. این دهکده در دره قرار دارد...
خور و پوش . [ خوَ / خ ُ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خوراک و پوشاک . (ناظم الاطباء).