اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

خور

نویسه گردانی: ḴWR
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) نام دهی است به استرآباد. (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
چس خور. [ چ ُ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آدم خیلی بخیل . (فرهنگ نظام ). کنایه از شخص ممسک و بخیل . لئیم . سخت ممسک .خسیس . آنکس که نه خود از...
گه خور. [ گ ُه ْ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) به معنی گه خوار باشد. رجوع بدین کلمه شود.
لش خور. [ ل َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه جیفه خورد. || (اِ مرکب ) دال . لش خوار. لاشخوار. مرغ مردارخوار. کرکس . رجوع به دال و کرکس شود.
می خور. [ م َ / م ِ خُوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب مرخم ) به معنی شرابخوار است . (از آنندراج ). میخواره . میخوار. باده گسار : می خوران را شه اگر خواهد...
هم خور. [ هََ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) هم خوراک . هم کاسه . (یادداشت مؤلف ).
نام تالابی در استان اردبیل و از مهمترین تالاب های استان اردبیل و پرندگان مهاجر آبزی و جذب گردش در منطقه نمین می باشد. این تالاب در پی خشکسالی و برداشت...
موش خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) موش خوار. موش خورنده . که موش را بخورد. (از یادداشت مؤلف ) : گربه ٔ موش خور بسی دیدی این یکی موش گربه چ...
کتک خور. [ ک ُ ت َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) کتک خورنده . آنکه کتک خورد. کسی که او را کتک زنند. (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) جای مناس...
گول خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب )که گول خورد. که فریب خورد. که زود از راه برود. فریب خور. آب دندان . گول . احمق . پپه . (یادداشت مؤلف ).
پیش خور. [خُرْ ] (اِخ ) حوزه ٔ میان همدان و ساوه . از بلوکات همدان . عده ٔ قری 34. مساحت 21 فرسنگ ، دارای 3904 تن سکنه . مرکز رزن . حد شمالی آ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.