خور
نویسه گردانی:
ḴWR
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) نام دهی است به استرآباد. (یادداشت بخط مؤلف ).
واژه های همانند
۱۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
خور. (اِخ ) دهی است جزء دهستان ارنگه ٔ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 33هزارگزی شمال خاوری کرج و 13هزارگزی خاور راه چالوس به کرج . این ...
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 50هزارگزی شمال باختری خوسف سر راه مالرو عمومی خوسف به طبس . این د...
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه نو بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کبودگنبد. این دهکده کوهستانی و معتدل است .آب ...
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 49هزارگزی شمال خاوری مشهد. این ده کوهستانی و سردسیر و با 1553 تن س...
خور به معنی گاله و جوال در لغتنامه نیامده, حال آنکه مرحوم دهخدا این واژه را در «امثال و حکم» ذیل مثل: «خر را با خور می خورد مرده را با گور» آورده و مع...
خور. (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش خور و بیابانک شهرستان نایین ، واقع در 220هزارگزی شمال خاوری نایین به مختصات جغرافیایی زیر: طول آن 55 درجه و...
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش بردسکن شهرستان کاشمر، واقع در 24هزارگزی شمال خاوری بردسکن سر راه مالروعمومی ریوش . این دهکده ...
خؤر. [ خ ُءْرْ ] (ع مص ) خَور. (منتهی الارب ). رجوع به خَور (ع مص ) شود.
به خور. [ ب ِه ْ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مناسب و لایق و شایسته و سزاوار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
می خور. [ م َ / م ِ خُوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب مرخم ) به معنی شرابخوار است . (از آنندراج ). میخواره . میخوار. باده گسار : می خوران را شه اگر خواهد...