خور
نویسه گردانی:
ḴWR
خور. (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش خور و بیابانک شهرستان نایین ، واقع در 220هزارگزی شمال خاوری نایین به مختصات جغرافیایی زیر: طول آن 55 درجه و 2 دقیقه و 30 ثانیه ٔ شرقی از نصف النهار گرینویچ و عرض 33 درجه و 47 دقیقه ٔ شمالی . ارتفاع آن از سطح دریا 921 متر. اگر ظهر تهران ساعت 12 باشد ظهر خور ساعت 12 و 13 دقیقه و 12 ثانیه می باشد.
موقعیت طبیعی : جلگه و کویر و آب و هوای آن گرمسیری با821 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما می باشد. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی محلی کرباسبافی و لیف خرما بافی است . راه ماشین رو و دارای ادارات دولتی بخشداری و بهداری و آمار و پست و تلگراف و دارایی و دفتر ازدواج و طلاق و ژاندارمری و نماینده ٔ فرهنگ و دبستان دخترانه و پسرانه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
واژه های همانند
۱۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خور. [خ َ ] (ع اِ) زمین پست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || شاخی از دریا. (منتهی الارب ) : فما اخذوه [ ای العرب ] م...
خور. [ خ َ وَ ](ع ص ) ضعیف . سست . ناتوان . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : و امراء از صادرات افعال او چون لین و خور و ضعف ...
خور. [ خ َ ] (ع مص ) زدن بر خوران . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خاره خوراً؛ ای زد بر خوران وی . || بانگ کردن گا...
خور. (ع ص ، اِ) زنان بسیارشک درگمان افکننده به جهت فساد آنها. واحد ندارد. ج ، خوار، خوارة. (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ).
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران...
خور. [ خوَرْ / خُرْ ](اِخ ) نام کوشکی است مشهور بخورنق . (برهان قاطع).
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) نام دهی است ببلخ و از آنجاست محمدبن عبداﷲبن عبدالحکم . (منتهی الارب ).
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِخ ) نام دهی است به استرآباد. (یادداشت بخط مؤلف ).
خور. (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 3هزارگزی جنوب لار کنار راه شوسه ٔ لار به لنگه . این دهکده در دامنه ٔ کوه ق...
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان فراشبندبخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 23هزارگزی باختر فیروزآباد و سه هزارگزی شمال راه مالرو عمومی . این ...