خور
نویسه گردانی:
ḴWR
خور. (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش خور و بیابانک شهرستان نایین ، واقع در 220هزارگزی شمال خاوری نایین به مختصات جغرافیایی زیر: طول آن 55 درجه و 2 دقیقه و 30 ثانیه ٔ شرقی از نصف النهار گرینویچ و عرض 33 درجه و 47 دقیقه ٔ شمالی . ارتفاع آن از سطح دریا 921 متر. اگر ظهر تهران ساعت 12 باشد ظهر خور ساعت 12 و 13 دقیقه و 12 ثانیه می باشد.
موقعیت طبیعی : جلگه و کویر و آب و هوای آن گرمسیری با821 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و خرما می باشد. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی محلی کرباسبافی و لیف خرما بافی است . راه ماشین رو و دارای ادارات دولتی بخشداری و بهداری و آمار و پست و تلگراف و دارایی و دفتر ازدواج و طلاق و ژاندارمری و نماینده ٔ فرهنگ و دبستان دخترانه و پسرانه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
واژه های همانند
۱۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
خور. (اِخ ) دهی است جزء دهستان فشندبخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 38هزارگزی شمال باختری کرج و 7هزارگزی شمال راه شوسه ٔ کرج به قزوین . ...
خور. (اِخ ) دهی است جزء دهستان ارنگه ٔ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 33هزارگزی شمال خاوری کرج و 13هزارگزی خاور راه چالوس به کرج . این ...
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 50هزارگزی شمال باختری خوسف سر راه مالرو عمومی خوسف به طبس . این د...
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه نو بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری کبودگنبد. این دهکده کوهستانی و معتدل است .آب ...
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 49هزارگزی شمال خاوری مشهد. این ده کوهستانی و سردسیر و با 1553 تن س...
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش بردسکن شهرستان کاشمر، واقع در 24هزارگزی شمال خاوری بردسکن سر راه مالروعمومی ریوش . این دهکده ...
خور به معنی گاله و جوال در لغتنامه نیامده, حال آنکه مرحوم دهخدا این واژه را در «امثال و حکم» ذیل مثل: «خر را با خور می خورد مرده را با گور» آورده و مع...
خؤر. [ خ ُءْرْ ] (ع مص ) خَور. (منتهی الارب ). رجوع به خَور (ع مص ) شود.
به خور. [ ب ِه ْ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مناسب و لایق و شایسته و سزاوار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
پس خور. [ پ َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) آنکه بازمانده ٔ غذای دیگران خورد. || (ن مف مرکب ) مخفف پس خورده یا بازمانده یا فضله ٔ طعام و غذا. سُ...