خوش
نویسه گردانی:
ḴWŠ
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) قریتی است به اسفراین . (از معجم البلدان ) (یادداشت مؤلّف ).
واژه های همانند
۵۲۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۹۶ ثانیه
خوش فرم . [ خوَش ْ / خُش ْ ف ُ ] (ص مرکب ) (از: خوش فارسی + فرم فرانسه ) خوش شکل . خوش ترکیب . بافرم . با فرم خوب .
خوش فهم . [ خوَش ْ / خُش ْ ف َ ] (ص مرکب )بافهم . با فهم صحیح . زودیاب . نیک و تیز در ادراک .
عین خوش . [ ع َ خُش ْ ] (اِخ ) دهی از بخش موسیان شهرستان دشت میشان با 200 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و کنجد و لبنیات است . سا...
گام خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) که گام نیکو بردارد چنانکه اسب : زنخ نرم و کفک افکن و دست کش سرین گرد و بینادل و گام خوش .فردوسی .
خوش یمن . [ خوَش ْ / خُش ْ ی ُ ] (ص مرکب )مقابل بدیمن . بایمن . (یادداشت مؤلف ). مؤلف در یادداشتی نویسد که خوش یمن و مقابل آن بدیمن هر دو ...
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که مسخره باشد. (غیاث ) (آنندراج ). مسخرگی . (برهان ) (انجمن آرا). آنکه ...
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) دست خشک . دستمال . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دستار.
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت مرکب ) آفرین . احسنت . مرحبا. اَیحی ̍. دستت خوش باد. کلمه ٔ تحسین است آن را که در قمار ببرد یا نقشی نیکو آ...
روز خوش . [ زِ خوَش / خُش ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از ایام جوانی است . (برهان قاطع). جوانی و ایام صحت . (انجمن آرا) (آنندراج ).
خوش نما. [ خوَش ْ / خُش ْ ن ُ / ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) خوش منظر. منظری . دیداری . اَنِق . حَسَن ُالْمَنظَر. نیکومنظر. نیکونما. خوبرو. (یادداشت مؤلف ...