دست خوش
نویسه گردانی:
DST ḴWŠ
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت مرکب ) آفرین . احسنت . مرحبا. اَیحی ̍. دستت خوش باد. کلمه ٔ تحسین است آن را که در قمار ببرد یا نقشی نیکو آرد یا در کاری دشوار پیروز شود و از عهده ٔ کاری متعذر برآید. چون آفرین است برای مقامری که دست خوب آورده است در نرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). تحسینی که غالباً به برنده ٔ قمار کنند. آفرینی که مقامران صاحب نقش نیکو راگویند. || خطابی نیشدار و تعجب آمیز کسی را که با تردستی و مهارت کلاهی بر سر دیگری گذارد. || (اِ مرکب ) شتلی که مقامر در وقتی که نقش ودست خوب آورده است به حضار دهد. (یادداشت مرحوم دهخدا). پولی که از طرف شخصی که در قمار برده بعنوان انعام به دیگری داده شود. شتلی که مقامر وقتی که دست خوب آورده به حضار یا به گوینده ٔ لفظ «دست خوش » دهد.
- دست خوش دادن یا گرفتن ؛ شتل دادن مقامر یا گرفتن از مقامر.
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که مسخره باشد. (غیاث ) (آنندراج ). مسخرگی . (برهان ) (انجمن آرا). آنکه ...
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) دست خشک . دستمال . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دستار.
دست خوش . [ دَ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب ...
دست خوش کردن . [ دَخوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درآمدن . پرداختن .- دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن : به که بکاری بکنی دست خو...
خوش دست و پنجه . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ت ُ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) خوشنواز. سازنواز نیکو. خوب ساززن . || زبردست . ماهر. خیاط خوش دست وپنجه ؛ یعنی...
خوش دست و پنجگی . [ خوَش ْ/ خُش ْ دَ ت ُ پ َ ج َ / ج ِ ] (حامص مرکب ) خوشنوازی . نیکونوازی . خوب نوازی . || زبردستی . مهارت .