خو کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اعتیاد. عادت کردن . تَعَوﱡد. معتاد شدن . مأنوس شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). تَدَرﱡب . (از منتهی الارب ). خوگیر شدن
: منم خو کرده بر بوسش چنان چون باز بر مسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته .
رودکی .
بدست شهان بر چو خو کرد باز
شود زآشیان ساختن بی نیاز.
اسدی .
ما بغم خو کرده ایم ای دوست ما را غم فرست
تحفه ای کز غم فرستی نزد ما هر دم فرست .
خاقانی .
توبدین خوبی و پریچهری
خو چرا کرده ای به بدمهری .
نظامی .
ما بگفتار خوشت خو کرده ایم
ما ز شیر حکمت تو خورده ایم .
مولوی .
کریما برزق تو پرورده ایم
به انعام و لطف تو خو کرده ایم .
سعدی (بوستان ).
صراط راست که داند در آن جهان رفتن
کسی که خو کند اینجابه راست رفتاری .
سعدی .