خون
نویسه گردانی:
ḴWN
خون . [ خ َ ] (اِ) خَن . خانه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به خن شود.
واژه های همانند
۲۰۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
جان خون گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خون شدن دل . بی قرار شدن : گفت پیغمبر چه خواهی ای ستون گفت جانم از فراقت گشت خون .مولوی .
اشک خون آلوده . [ اَ ک ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک سرخ . (آنندراج ). رجوع به اشک پیازی و اشک جگرگون و اشک حنائی و اشک خونی و ...
نام یکی از درخت های جزیره سقطرا خون اژدهاست. این درخت با نگاه از بالا مانند یک بشقاب پرنده گرد است و برگ های سوزنی شکلش به سمت بالا کشیده شده و از ...
خونریزی (به انگلیسی: Haemorrhage، Bleeding) از دست دادن خون یا خروج خون از دستگاه گردش خون=خون رَوِش.[۱] خونریزی میتواند داخلی، داخل بدن، رخ دهد که ب...
خون گریه کردن . [ گ ِی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خون گریستن : سازگاریهای تیغت را چو می آرد بیادزخم ما خون گریه از بیداد مرهم میکند. کلیم ...
خون آلوده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )آغشته کردن بخون . لکه دار کردن بخون . خونین ساختن .
خون بالا آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) خون قی کردن . استفراغ خون کردن .
خون در جگر کردن . [ دَ ج ِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و تعب فراوان دادن : بس خون که کند در جگر گوشه نشینان این کنج لب و کنج دهان...
خون راه افتادن . [ اُ دَ ] (مص مرکب ) جنگ و نزاع برپا خاستن . خونریزی واقع شدن .
خط از خون نوشتن . [ خ َ اَ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب )کنایه از کمال عجز است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).