گفتگو درباره واژه گزارش تخلف خوی نویسه گردانی: ḴWY خوی . (اِ) خود. مغفر. کلاه خود. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ) : سیاوخش است پنداری میان شهر و کوی اندرفریدون است پنداری میان درع و خوی اندر.دقیقی . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۷۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه واژه معنی خوی چکان خوی چکان . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) عرق ریزان : ای پیکر منور محرور خوی چکان ثعبان آتشین دم و روئینه استخوان .خواجو... خوی کرده خوی کرده . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عرق کرده .عرق آلوده . (یادداشت مؤلف ). مرحوض . (منتهی الارب ). گدیه خوی گدیه خوی . [ گ َدْ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) گداطبع که خسیس و دنی باشد. (آنندراج ). گران خوی گران خوی . [ گ ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مخالف و ناساز و بر این قیاس گران بودن خوی : از بس که تو را خوی به عشاق گران است بیقدر متاع سر باز... گنده خوی گنده خوی . [ گ َ دَ / دِ خوَ / خُی ْ ] (ص مرکب ) با واو معدوله ، آنکه عرق بدنش عفن و گنده است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به گنده خویی شود. مردم خوی مردم خوی . [ م َ دُ ] (ص مرکب ) مردم خصال .آدمی سیرت . ملایم و خوشرفتار : قوت تن بدان سبب زیادت شود و قوت عصبانی به اعتدال باز آید و مردم ... راست خوی راست خوی . (ص مرکب ) که خلق و سرشت راست دارد. آنکه به خلق راست متصف است . آنکه دور از کژخویی است . رومی خوی رومی خوی . (ص مرکب ) رومی خو. آنکه به هر کس و هر جا رسد به رنگی و خویی جلوه گر شود. متلون المزاج . (فرهنگ فارسی معین ). کسی را گویند که دور... شیرین خوی شیرین خوی . (ص مرکب ) خوشخوی . (یادداشت مؤلف ). که خلق و خوی خوش دارد : نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن چه خوش بودی در آغوشم اگر یا... خوی ریزان خوی ریزان . [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] (ق مرکب ) عرق ریزان . (یادداشت مؤلف ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۸ ۶ ۷ ۸ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود